۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه
دست خط استاد زنده یاد اکبررادی
به همت یک دوست قدیمی نمایشنامه یخ سوخته به دست استاد اکبررادی رسید . شب با استاد تماس گرفتم وگفت که دوروزدیگه بیا تا درباره نمایشنامه صحبت کنیم . خیلی خوشحال بودم . بارادی سه ساعت درباره قلبی که دراین سی سال اتفاق افتاده صحبت کردم که چطورچپ های اسلامی سعی کردن سروش ،حجاریان ، گنجی و... چه بسیارآدم دیگر را جای روشنفکر به خورد نسل من بدهند تا یاد وخاطره روشنفکران اصیلی مثل رادی ، بیضایی ، ساعدی درحوزه نمایش وبسیارنام دیگررا درحوزه های دیگر پاک کنند . فقط بخاطررعایت سن استاد بیشترصحبت نکردم . دست خطی ازسر لطف برای نمایشنامه یخ سوخته نوشته بود که بد ندیدم امروز که 5 دی مصادف با درگذشت نمایشنامه نویس بی نظیرچون اوست را روی این وبلاگ بگذارم . اما مطلب اصلی این است که کسی دیگرجای رادی را نخواهد گرفت . 5 دی روزعجیبی است . تولد بیضایی ، مرگ رادی وزلزله فجیع بم . که من برای همه این اتفاقات مطلب نوشته ام که به مروربازهم روی این وبلاگ خواهم گذاشت .
۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه
اجراي بد اخلاقي سياسي درتاترشهر
بازهم يادداشتي كه درروزنامه همشهري عصربه چاپ رسيد درمورد هياهوهاي بي مورد براي تاترشهر .
5 روز كه ازآذرماه گذشت بنا به دلايل خبري يادداشتي درهمشهري عصر به چاپ رسيد كه درآن به مساله تاترشهرواتفاقات حواشي آن مي پرداخت . ازجمله اين كه حاشيه هاي خبريي كه با محوريت تاترشهر شكل گرفته است ، بيشتر رنگ وبوي بد اخلاقي سياسي به خود گرفته وشايد بهتراست بدنه دولت به جاي اعتراض به شهرداري وفشار آوردن به مترو به سراغ ساخته سازه هاي مورد نياز تاترتهران بروند .
تهران 12 ميليون نفري فقط يك مجموعه تاترشهر دارد كه تعدادي ازسالن هاي اين مجموعه نيز به طور غيراستاندارد شكل گرفته اند ازجمله سالن خورشيد كه موتورخانه مجموعه بود. هنرمندان سال ها درنوبت اجرا مي مانند و تاترشهر كه قلب تپنده تاترايران باشد با باطري اضطراري زندگي مي كند، چه مترو از كنار آن بگذرد چه نگذرد . اما مساله ديگر كه كماكان مهم است ، اينكه دردنياي امروز ديگر جلوگيري ازتخريب يك ساختمان كه سازه آن حدود 50 سال قبل ساخته شده است چندان كار دشواري نيست ، چرا كه درحال حاضر مهندسان درجهان والبته درايران آن قدر توانايي دارند كه بتواند مشكلات مجموعه تاترشهر را بدون حواشي سياسي روي پا نگهدارند . درنهايت امر نيز اگر اين مجموعه (كه به قول درست آقاي صفارهرندي وزير محترم ارشاد دغدغه مردم است ) با توانايي مهندسان ايراني مقاوم نشد ، مي توان با مشاركت نهاد هاي مسئوول ازجمله ميراث فرهنگي ، وزارت ارشاد ، مركز هنرهاي نمايشي ،(كه البته پيش از آقاي صفار هرندي قراربود به سازمان تاترتبديل شود اما با حضور ايشان درمقام وزير به اداره كل هنرهاي نمايشي تقليل يافته واين نكته از خاطر ما دوستان تاترپاك نخواهد شد ) وشهرداري تهران دريك كارگروه ويا كميته وبا لحاظ شرايط خاص مجموعه به يك مشاوره خارجي سپرده شده تا اين سازه كه دغدغه وهويت مردم تهران است كماكان باقي بماند وبا حركت مترو و ايضا ساخته شدن مسجد كه البته دردوره شهرداري ، دكتر محمود احمدي نژاد ( رييس جمهور محترم ) درشوراي شهر دوم به تصويب رسيد تخريب نشود .
ازآنجايي كه انقلتي باقي نماند اين را هم گفته مي شود كه تصويب ساخت مسجد درحاشيه جنوبي تاترشهر درشوراي دوم اعتراض هنرمندان را به همراه داشت كه صرفا صنفي بود وكسي مشكلي با ساخت مسجد نداشت ، اما مساله هنرمندان تاتراين بود كه چرا پاركينگ تنها مجموعه فعال وحرفه اي تاتركشور بايد تبديل به مسجد شود وچرا درخيابان وليعصر مكان يابي ديگري صورت نمي گيرد تا تغيير كاربري داده وتبديل به مسجد شود . اعتراض هنرمندان به جايي نرسيد و زمين ضلع جنوبي به مسجد تبديل خواهد شد .
اما مساله كه باري ديگر تاترشهر را به ميدان كشيده است ، اين است كه هنرمندان تاتروسينما آروزي رفتن روي صحنه تاتررا دارند (حالا بماند كه چرا اين آروز تحقق پيدا نمي كند ومثلا بزرگان تاتربه دليل كمبود هاي فراوان هردو يا سه سال فرصت پيدا مي كنند تا به صحنه بروند )وتنها خانه اميد هنرمندان ،تاترشهر است، آخرهيچ وعد ه ديگري درخصوص ساخت تاتر تحقق نيافته است، وبه همين خاطر نگران هستند كه مبادا اين خانه اميد از دست برود . اين دغدغه اصيل است وقابل احترام وبايد همه نهاد هاي درگير وارد ميدان شوند تا تاترشهر زنده بماند اما مساله اين است نه تخريب تاترشهر با مترو ومجموعه شهرداري است ونه قهرمانان نجات اين مجموعه بدنه دولت هستند كه دراين سالها مهري هم به اهالي تاترنشان نداده اند .
بدنه دولت دراين سالها به مساله ميراث فرهنگي وگردشگري توجه ويژه دارند به همين خاطر مي توانند ازآثارتاريخي كه نه فقط هويت پايتخت كه هويت يك سرزمين ويك ملت را رقم مي زند ازجمله بافت تاريخي كرمان ، دزفول و... تا مقبره درحال ويراني كوروش دفاع كنند وپيگير باشد تا هويت ما ايرانيان ازميان نرود ودرذيل اين اقدام نيزهمه نهاد تمام توان خود را صرف كنند تا تاترشهر كه ميراث معنوي اين كشوراست ، باقي بماند .
حرمت هنرمندان را نگهداريم وآنها ومكان مقدس شان را به بازي ها وبد اخلاقي هاي سياسي درآستانه انتخابات نكشانيم .
5 روز كه ازآذرماه گذشت بنا به دلايل خبري يادداشتي درهمشهري عصر به چاپ رسيد كه درآن به مساله تاترشهرواتفاقات حواشي آن مي پرداخت . ازجمله اين كه حاشيه هاي خبريي كه با محوريت تاترشهر شكل گرفته است ، بيشتر رنگ وبوي بد اخلاقي سياسي به خود گرفته وشايد بهتراست بدنه دولت به جاي اعتراض به شهرداري وفشار آوردن به مترو به سراغ ساخته سازه هاي مورد نياز تاترتهران بروند .
تهران 12 ميليون نفري فقط يك مجموعه تاترشهر دارد كه تعدادي ازسالن هاي اين مجموعه نيز به طور غيراستاندارد شكل گرفته اند ازجمله سالن خورشيد كه موتورخانه مجموعه بود. هنرمندان سال ها درنوبت اجرا مي مانند و تاترشهر كه قلب تپنده تاترايران باشد با باطري اضطراري زندگي مي كند، چه مترو از كنار آن بگذرد چه نگذرد . اما مساله ديگر كه كماكان مهم است ، اينكه دردنياي امروز ديگر جلوگيري ازتخريب يك ساختمان كه سازه آن حدود 50 سال قبل ساخته شده است چندان كار دشواري نيست ، چرا كه درحال حاضر مهندسان درجهان والبته درايران آن قدر توانايي دارند كه بتواند مشكلات مجموعه تاترشهر را بدون حواشي سياسي روي پا نگهدارند . درنهايت امر نيز اگر اين مجموعه (كه به قول درست آقاي صفارهرندي وزير محترم ارشاد دغدغه مردم است ) با توانايي مهندسان ايراني مقاوم نشد ، مي توان با مشاركت نهاد هاي مسئوول ازجمله ميراث فرهنگي ، وزارت ارشاد ، مركز هنرهاي نمايشي ،(كه البته پيش از آقاي صفار هرندي قراربود به سازمان تاترتبديل شود اما با حضور ايشان درمقام وزير به اداره كل هنرهاي نمايشي تقليل يافته واين نكته از خاطر ما دوستان تاترپاك نخواهد شد ) وشهرداري تهران دريك كارگروه ويا كميته وبا لحاظ شرايط خاص مجموعه به يك مشاوره خارجي سپرده شده تا اين سازه كه دغدغه وهويت مردم تهران است كماكان باقي بماند وبا حركت مترو و ايضا ساخته شدن مسجد كه البته دردوره شهرداري ، دكتر محمود احمدي نژاد ( رييس جمهور محترم ) درشوراي شهر دوم به تصويب رسيد تخريب نشود .
ازآنجايي كه انقلتي باقي نماند اين را هم گفته مي شود كه تصويب ساخت مسجد درحاشيه جنوبي تاترشهر درشوراي دوم اعتراض هنرمندان را به همراه داشت كه صرفا صنفي بود وكسي مشكلي با ساخت مسجد نداشت ، اما مساله هنرمندان تاتراين بود كه چرا پاركينگ تنها مجموعه فعال وحرفه اي تاتركشور بايد تبديل به مسجد شود وچرا درخيابان وليعصر مكان يابي ديگري صورت نمي گيرد تا تغيير كاربري داده وتبديل به مسجد شود . اعتراض هنرمندان به جايي نرسيد و زمين ضلع جنوبي به مسجد تبديل خواهد شد .
اما مساله كه باري ديگر تاترشهر را به ميدان كشيده است ، اين است كه هنرمندان تاتروسينما آروزي رفتن روي صحنه تاتررا دارند (حالا بماند كه چرا اين آروز تحقق پيدا نمي كند ومثلا بزرگان تاتربه دليل كمبود هاي فراوان هردو يا سه سال فرصت پيدا مي كنند تا به صحنه بروند )وتنها خانه اميد هنرمندان ،تاترشهر است، آخرهيچ وعد ه ديگري درخصوص ساخت تاتر تحقق نيافته است، وبه همين خاطر نگران هستند كه مبادا اين خانه اميد از دست برود . اين دغدغه اصيل است وقابل احترام وبايد همه نهاد هاي درگير وارد ميدان شوند تا تاترشهر زنده بماند اما مساله اين است نه تخريب تاترشهر با مترو ومجموعه شهرداري است ونه قهرمانان نجات اين مجموعه بدنه دولت هستند كه دراين سالها مهري هم به اهالي تاترنشان نداده اند .
بدنه دولت دراين سالها به مساله ميراث فرهنگي وگردشگري توجه ويژه دارند به همين خاطر مي توانند ازآثارتاريخي كه نه فقط هويت پايتخت كه هويت يك سرزمين ويك ملت را رقم مي زند ازجمله بافت تاريخي كرمان ، دزفول و... تا مقبره درحال ويراني كوروش دفاع كنند وپيگير باشد تا هويت ما ايرانيان ازميان نرود ودرذيل اين اقدام نيزهمه نهاد تمام توان خود را صرف كنند تا تاترشهر كه ميراث معنوي اين كشوراست ، باقي بماند .
حرمت هنرمندان را نگهداريم وآنها ومكان مقدس شان را به بازي ها وبد اخلاقي هاي سياسي درآستانه انتخابات نكشانيم .
نگار خويش به اسم بيگانه
اين يادداشت واكنشي به نام گذاريي خودروي ايراني ،مينياتوراست كه به دليل معذوريت هاي مطبوعاتي با كمي اغماض ومحدوديت نوشته شد ودرهمشهري عصر به چاپ رسيد .
روز گذشته دكتر محمود احمدي نژاد رياست محترم جمهور خودروي تمام وطني ساپيا را رونمايي كردند ودرسالن اجلاس سران خط توليد اين خودرو افتتاح شد . بماند والبته به ما بي ارتباط است كه خبرگزاري فارس درخبري به نقل از رييس موسسه استاندارگفته بود كه اين خودروي وطني مجوزاستاندارنگرفته است . اما مطلب ما چيز ديگري وانتظار ما صد البته ازدولت محترم كه به اقرار خود تمام تلاشش را معطوف حفظ هويت اسلامي ايراني كرده است بايد درنامگذاري خودروي وطني دقت بيشترمي كرد . نام خودرو " مينياتور" گذاشته شده ، آن هم با اين رويكرد كه هنرسراسرظرافت وشاعرانگي ايراني به مينياتور مشهور است . قطعا غفلتي صورت گرفته است وگرنه مشاوران هنري وفرهنگي دولت مي دانند كه مينياتور
واژه اي فرانسوي است كه دراصل واژه ميني موم بوده به معني سرب سرخ ،كه در اواسط قرون سياه وسطي شكل گرفت واين واژه به همراه ناتورال مي شود طبيعت كوچك وظريف كه راه يابي آن به زبان ايرانيان هم دردوره ايي بود كه دربارهاي قاجارچوب حراج به پيكرايران وهنرايراني زده بودند ونقشه ايران حقيرمي شد وفرهنگ ايراني فقير . فرنگيان زماني به طمع استعمارراههاي آبي وخاكي ايران را درمي نورديدند وپادشاهان ايراني را به سخره مي گرفتند وخاك زرخيز ما را به توبره مي كشيدند براي هنرنگارگرايراني كه نگارهاي عاشقانه وعارف ومي كشيد وارتباطش با طبيعت درحداقل ،كه چشم سرش را به بصيرت چشم دل طاق زده بود ، به اشتباه وبلكه به اشتباهي بيشتر مينياتور ناميدند . انتخاب اين نام براي خودرويي كه قراراست نمادي ازشكوفايي دوباره ما ايرانيان باشد متاسفانه به نظر مي رسد كه اشتباه باشد ، غير از آن كه واژه فرنگي است براي محصولي كاملا وطني ايراد ديگري كه دراين است كه اين واژه دردوره ايي به ايران رسيد كه سراشيب تاريخش را طي مي كرد ومينياتور شايد يادآوردوراني باشد كه ايران دراوج نبود . البته دوستي مي گفت كه يكي از پيشنهادها براي نام اين خودرو نگار بود است كه چه شايسته مي شد اگراين بود .
حضرت حافظ مي فرمايد : من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
روز گذشته دكتر محمود احمدي نژاد رياست محترم جمهور خودروي تمام وطني ساپيا را رونمايي كردند ودرسالن اجلاس سران خط توليد اين خودرو افتتاح شد . بماند والبته به ما بي ارتباط است كه خبرگزاري فارس درخبري به نقل از رييس موسسه استاندارگفته بود كه اين خودروي وطني مجوزاستاندارنگرفته است . اما مطلب ما چيز ديگري وانتظار ما صد البته ازدولت محترم كه به اقرار خود تمام تلاشش را معطوف حفظ هويت اسلامي ايراني كرده است بايد درنامگذاري خودروي وطني دقت بيشترمي كرد . نام خودرو " مينياتور" گذاشته شده ، آن هم با اين رويكرد كه هنرسراسرظرافت وشاعرانگي ايراني به مينياتور مشهور است . قطعا غفلتي صورت گرفته است وگرنه مشاوران هنري وفرهنگي دولت مي دانند كه مينياتور
واژه اي فرانسوي است كه دراصل واژه ميني موم بوده به معني سرب سرخ ،كه در اواسط قرون سياه وسطي شكل گرفت واين واژه به همراه ناتورال مي شود طبيعت كوچك وظريف كه راه يابي آن به زبان ايرانيان هم دردوره ايي بود كه دربارهاي قاجارچوب حراج به پيكرايران وهنرايراني زده بودند ونقشه ايران حقيرمي شد وفرهنگ ايراني فقير . فرنگيان زماني به طمع استعمارراههاي آبي وخاكي ايران را درمي نورديدند وپادشاهان ايراني را به سخره مي گرفتند وخاك زرخيز ما را به توبره مي كشيدند براي هنرنگارگرايراني كه نگارهاي عاشقانه وعارف ومي كشيد وارتباطش با طبيعت درحداقل ،كه چشم سرش را به بصيرت چشم دل طاق زده بود ، به اشتباه وبلكه به اشتباهي بيشتر مينياتور ناميدند . انتخاب اين نام براي خودرويي كه قراراست نمادي ازشكوفايي دوباره ما ايرانيان باشد متاسفانه به نظر مي رسد كه اشتباه باشد ، غير از آن كه واژه فرنگي است براي محصولي كاملا وطني ايراد ديگري كه دراين است كه اين واژه دردوره ايي به ايران رسيد كه سراشيب تاريخش را طي مي كرد ومينياتور شايد يادآوردوراني باشد كه ايران دراوج نبود . البته دوستي مي گفت كه يكي از پيشنهادها براي نام اين خودرو نگار بود است كه چه شايسته مي شد اگراين بود .
حضرت حافظ مي فرمايد : من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
۱۳۸۷ آبان ۱۴, سهشنبه
مات مهره سياه درخانه سفيد
بنايم نوشتن مطلب سياسي يا حتي با رويكرد سياسي نبود اما امروزانتخابات رياست جمهوري آمريكا برگزارمي شود وگمان من برعكس همه اين بود كه مك كين پيروزماجراست اين فقط يك فكر بودكه به ذهنم رسيد وسعي كردم براي اين فكر بهانه جور كنم اين بود كه اين مطلب رانوشتم همين
كشتي پرتغالي كلمب زماني كه با روياي هند به قاره سرخ رسيد ، كسي را شايد گمان نبود كه شمال قاره ناشناخته،هويت سفيد خواهد گرفت ومطلق سرخ با نيزه وكمان از پس سلاح سرپر اقليت سفيد برنخواهد آمد وازمطلق حاكميت به اقليت رانده، تبديل مي شوند .
ازسوي ديگران مردان وزنان قاره سياه بردگان توليد ثروت، ودردوره هاي متاخر،مهاجران قاره كهن بازوهاي فكري واجرايي شدند.اگرچه قاره ناشناخته سرزمين مهاجران شد، اما آنچه هويت قاره ناشناخته را رقم زد ، ساحت تفكراروپائيان سفيد مهاجربود وقاره جديد قاره سفيد شد .
هژموني سفيد هيچ گاه حاضرنشد تا به تفكري ديگري حتي اگرازدل زادگاهش (اروپا )بيرون آمد باشد تن دهد . سياهان معترض لينچ شدند . چپ هاي ماركسيست را سناتور مك كارتي حسابشان را تصفيه كرد ، چه حتي سفيد پوست رنگين فكر " كندي " نيزاز ساحت قدرت حذف شد تا كاخ سفيد فقط وفقط براي سفيد بماند . كاخي حتي يك خشت سياه درآن ننشسته است كه روي آن را سنگي سفيد نگرفته باشد .
اما امروز آمارها فاصله بين سناتوراوباما وسناتورمك كين را زياد نشان مي دهد . همه مفسران معتقدندكه سناتوربارك حسين اوباما آراي مهاجران آفريقايي – آسيايي را درصندوق خواهد داشت ، اما مساله اين است كه آيا هژموني سفيد كه تا چند دهه پيشتر سياهان را لينچ مي كردند حاضركليد هاي كاخ سفيد را به سياهان بدهند . اتفاقي كه حتي در اروپا كه بن مايه هاي تفكرآمريكايي را ساخت است نيزنداده است . هيچ گاه مهاجران قاره سبز(اروپا) نيزبه كاخ هاي رياست جمهوري راه نيافته اند . حتي اروپائيان حضور ترك هاي مسلمان سكولارشده را نپذيرفته اند مبادا كه هويتشان دچاراختلال شود .
مساله اين است هويت با تفكراست كه شكل مي گيرد ودراين آزمون بزرگ ، آيا قاره سفيد هويت خود را از دست خواهد داد . هويت كه به زندگي آمريكايي معروف شده است . زندگي آمريكايي يعني زندگي با ساحت سفيد چه خواننده پاپ باشي چه كانديداي دمكرات براي رياست جمهوري .
بارك حسين اوباما بعد از آن كه ازسد هيلاري گذشت به بحران هويتي تبديل شده است اگرچه بائيدن دركنارش است وپاول ازاو حمايت مي كند .
مهره چيني ها درارتش آمريكا دراين زمان نشان مي دهد ستاد هاي مقابل با بحران سياه وتهديد كنند هويت سفيد درحال شكل گيري است . ژنرال پئاتريس كه درجنگ عراق ساماندهي ديدگاه جمهوري خواهان را به عهده داشت اينك درراس ارتش است تا درصورتي كه سياه يك رگ مسلمان تهديدي براي هژموني سفيد بود پروژه" كندي" تكرارشود .
دركارزاي كه امروز درآمريكا رقم مي خورد يا اوباما ديگرسياهي با ساحت تفكرسياه نيست بلكه رنگين پوست سفيد انديش است يا سياهي است كه از هويت هژموني سفيد حمايت نمي كند ودرساختارقدرت نمي ماند .
مساله اين است هركشورهويت وساختارقدرت خود را حفظ مي كند .
كشتي پرتغالي كلمب زماني كه با روياي هند به قاره سرخ رسيد ، كسي را شايد گمان نبود كه شمال قاره ناشناخته،هويت سفيد خواهد گرفت ومطلق سرخ با نيزه وكمان از پس سلاح سرپر اقليت سفيد برنخواهد آمد وازمطلق حاكميت به اقليت رانده، تبديل مي شوند .
ازسوي ديگران مردان وزنان قاره سياه بردگان توليد ثروت، ودردوره هاي متاخر،مهاجران قاره كهن بازوهاي فكري واجرايي شدند.اگرچه قاره ناشناخته سرزمين مهاجران شد، اما آنچه هويت قاره ناشناخته را رقم زد ، ساحت تفكراروپائيان سفيد مهاجربود وقاره جديد قاره سفيد شد .
هژموني سفيد هيچ گاه حاضرنشد تا به تفكري ديگري حتي اگرازدل زادگاهش (اروپا )بيرون آمد باشد تن دهد . سياهان معترض لينچ شدند . چپ هاي ماركسيست را سناتور مك كارتي حسابشان را تصفيه كرد ، چه حتي سفيد پوست رنگين فكر " كندي " نيزاز ساحت قدرت حذف شد تا كاخ سفيد فقط وفقط براي سفيد بماند . كاخي حتي يك خشت سياه درآن ننشسته است كه روي آن را سنگي سفيد نگرفته باشد .
اما امروز آمارها فاصله بين سناتوراوباما وسناتورمك كين را زياد نشان مي دهد . همه مفسران معتقدندكه سناتوربارك حسين اوباما آراي مهاجران آفريقايي – آسيايي را درصندوق خواهد داشت ، اما مساله اين است كه آيا هژموني سفيد كه تا چند دهه پيشتر سياهان را لينچ مي كردند حاضركليد هاي كاخ سفيد را به سياهان بدهند . اتفاقي كه حتي در اروپا كه بن مايه هاي تفكرآمريكايي را ساخت است نيزنداده است . هيچ گاه مهاجران قاره سبز(اروپا) نيزبه كاخ هاي رياست جمهوري راه نيافته اند . حتي اروپائيان حضور ترك هاي مسلمان سكولارشده را نپذيرفته اند مبادا كه هويتشان دچاراختلال شود .
مساله اين است هويت با تفكراست كه شكل مي گيرد ودراين آزمون بزرگ ، آيا قاره سفيد هويت خود را از دست خواهد داد . هويت كه به زندگي آمريكايي معروف شده است . زندگي آمريكايي يعني زندگي با ساحت سفيد چه خواننده پاپ باشي چه كانديداي دمكرات براي رياست جمهوري .
بارك حسين اوباما بعد از آن كه ازسد هيلاري گذشت به بحران هويتي تبديل شده است اگرچه بائيدن دركنارش است وپاول ازاو حمايت مي كند .
مهره چيني ها درارتش آمريكا دراين زمان نشان مي دهد ستاد هاي مقابل با بحران سياه وتهديد كنند هويت سفيد درحال شكل گيري است . ژنرال پئاتريس كه درجنگ عراق ساماندهي ديدگاه جمهوري خواهان را به عهده داشت اينك درراس ارتش است تا درصورتي كه سياه يك رگ مسلمان تهديدي براي هژموني سفيد بود پروژه" كندي" تكرارشود .
دركارزاي كه امروز درآمريكا رقم مي خورد يا اوباما ديگرسياهي با ساحت تفكرسياه نيست بلكه رنگين پوست سفيد انديش است يا سياهي است كه از هويت هژموني سفيد حمايت نمي كند ودرساختارقدرت نمي ماند .
مساله اين است هركشورهويت وساختارقدرت خود را حفظ مي كند .
۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه
دوداستان عاشقانه از كودكي
دوداستاني كه سال 80 براي كودكان بزرگ شده نوشتم را مي توانيد اينجا بخوانيد . البته اين دوداستان را فراموش كرده بودم تا اينكه امروز كه روز جهاني كودك است اين دو را به ياد آوردم . اسم داستان اول پسرك لخت وعوراست ودومي ماه ومادربزرگ .
1- پسرک لخت و عور
دریاچه رو شب تو بغلش گرفته بود.
ماه پاهای خیسشو روی نیلوفر می ذاشت ومی رفت .
از روی یکی جلدی پرید .
- پس کی می آد ؟ خودت گفتی . پس کی می آد ؟
- آروم نباشی می ره .
پسرک گفتش .
ماه که افتاد توی آب ماهی عشق نور با دوتا لپش قلوپ قلوپ
خوردش وتیزی رفت ته آب .
ماه خندید .
- قلقلکش داده ؟
- اون همیشه می خنده حتی وقتی لاغره لاغره .
ماهیهِ برای مرجان ِ گفت : خوردمش دیدی که خوردمش .
مرجان ِ در اومد که دروغه دروغه .راست می گی نشون بده .
ماهیه لباشو بست نفس نکشید .توی دلش پر نور شد .
- دیدی ؟دیدی ؟ماهیه کاسه لب طلا نقش ونگار آبی نداشت اما
یه عالمه ماه تو دلش رفت .
- یه عالمه نبود . یه خرده . ماهی سرخ یه بند انگشته تو دلش
یه ناخن ماه .
ماه رفته بود .
- کجا رفت ؟
- بذار برم نگاه کنم .
پسرک لخت عوراز زیر آب دریاچه اومد بیرون برگ نیلوفر
روی سرش . چشاشو چرخوند .
- آهان دیدی دیدمش . دختر گیس طلا دختر گیس طلا بیا بالا .
دختر گیس طلا که گیساش تا دم پاش می رسید خواست که بیاد
اما گیساش رفته بود پیش ساقه نیلوفر به حرف زدن .
وای ازروزیکه گیس آدم پر حرف باشه .
پاهای دختر گیس طلا اومد روی آب سرش نه .
- پاتو نگفتم . سرتو گفتم نگاه کنه .
- ساقه گرفتش بذار بوسش کنه میآم .
وقتی اومد گیسش که حظ کرده بود دورتنش پیچیده بود .
- آهان . کوش ؟ كجاست ؟
- ا َکه ِهی باز رفته . پیش اون دارکوبه بود .
یه دورزدن پس سرشون ماه قد به قد بید مجنون حرف می زد .
بید مجنون گفت : خیس خیسی.
ماه در آومد که گرمی تابستونه گُر می گیرم .
پسرک لخت عور تو گوش دختر گیس طلا آرومکی پچ پچ کرد.
- آروم حرف بزنی . مادر بزرگم گفته اگه گپتون رو بفهمه
توکاسه لب طلا نقش نگار آبی تون در نمی یاد کو ...تابازم
یه ماه دیگه شب چارده که چاق چاق شه .
- هیچ کم وکسر نکردی حواس پرتی نکردی که مادر برزگ
حرفش دوبشه .
- هیچ کم وکسر .حرفش این بود. یه کاسه لب طلا با نقش نگار آبی زیر برگ نیلوفر
دست می گیری ، همینکه ماه رفت توکاسه دوتایی سر بکشید، اونوقت لبتون می سوزه دلتون نور
می گیره . بعد عینهو آینه صاف می شه . بازیگوشی نکنید ، حرفم آروم بزنید .
بید مجنون دستشو برد تو گردن ماه سرشو برد دم گوشش :
اون دوتا بچه رودیدی زیر نیلوفر .
- آره خوب .
- نکنه نری تو کاسشون دلشون کباب بشه .
ماه ریز خندید : نگاهشون رو دوست دارم . نیگاه چه شیطونند دلم
نمیاد الان برم .
ماه بید مجنون رو ول کرد. باز یه دوری زد یه نگاه به ماهی کرد که ماهیها دورش جمع شدن .
- چقدر دورمی زنه . سرم داره گیج میره .
- بریم تو آب خودش میاد .
- کاسه کجاست ؟
- تو دستمه .
- بده من کاسه روبگیرم .
- اینطوری که نمیشه ، یه دستت باید دست منو بگیره یه دستت به کاسه باشه .
- خیلی خوب . نیگاه نیگاه ماهیه رو .
آخه ماهیه هی دهنشو می بست دلش پر نور می شد هی باز
می کرد تاریک می شد .
- خسته شدم گیسام نم کشیده سنگین شده خوابم میاد .
- َبهَه آدم میاد باید تا خود صبح بیدار باشه .
خودش خمیازه کشید. دختر گیس طلا سرشو گذاشت رو شونه پسرک لخت عوروگفت: به خدا تا خود صبح بیدارم فقط سرم سنگین شده .
پسرک هم سرش رو گذاشت روشونه اون وگفت :راست می گی سر من هم سنگین شده .
دوتایی یواش یواش رفتن تو خواب هم . خواب فرداشون رو دیدن با یه دل ماه مث آینه .
ماه آرومکی سرک کشید. قد به قد رفت تو کاسه خودشو جا کرد. دختر گیس طلا یه تکونی خورد .
پسرک لخت عور یه تکونی خورد . کاسه لب طلا با نقش نگار آبی هم یه تکونی خورد . ماه هم که قد به قد کاسه بود یه تکونی خورد و کج شد. ماهی ها هم تا چششون به کاسه خورد جلدی پرید ن لب به لب
کاسه شدن هرچی که ماه تو کاسه بود با دو تا لپاشون قلوپ قلوپ سر کشیدن . تا اینکه ماه توکاسه تموم شد .
مادر بزرگ گفته بود نخوابیدها .
فردا شب بچه ها پکر وخرد و خمیر نشسته بودن زیر بید. ماه تو آسمون نبود .
ماهیها دورهم لباشون رو که می بستن ماه می شدند لباشون رو که باز می کردند تو دل بچه ها" آه" می شدند .
2- ماه ومادربزرگ
ماه از نردبان سر خورد وخودش را میان حوض انداخت
- عجب تابستان گرمی .
ماهی ها ی سرخ کوچک زمزمه کردند وخندیدند . پسرک هنوز پاهایش در آب بود خیره به شمعدانی روبرو .
- این همان خانه است .
دق الباب کرد . ماهی ها پراکندند وتن بلورین ماه مواج شد . پسرک در گشود . پیرمرد نشت ودستان کودک را گرفت .
- دفتر خاطرات من در خانه گمشده است .
پسرک در را نیمه باز گذاشت ودوید .
- مادر بزرگ . مادر بزرگ .
مادر بزرگ چرخید وفانوس را برداشت وبا خود گفت : آمد، می دانستم .
پسرک ِملتهب دست مادر بزرگ را گرفت ودر زیر زمین میان نور فانوس گم شدند .
- مادر بزرگ دفتر خاطراتش ؟
- باید بگردیم اوحالش خوب نیست .
پیرمرد آخرین سیگارش را افروخت وبه دیوار کاه گلی کوچه باغ تب دار تکیه داد ونشست .
- ماه .
ماه خودش را به آسمان رساند. گیسوانش را به یک شانه انداخت .ماهی کوچک سرخی از میان موهایش جست وخود را میان حوض انداخت . ماه خندید .ماهیهاخندیدند. پیرمرد خندید .پیرمردخسته بود .
- لباسهایم خیس است .
باد عاشق ماه را در آغوش کشید هر دو خندیدند ، ماهیها، پیرمرد .
پیرمرد خسته بود وچشمانش از چشمانه تب آلود کوچه باغ هم سنگین تر بود .
- دفتر خاطراتم ...
- مادر بزرگ .دفتر خاطراتش در کف آسمان اطاق و سقف زمین نیست .من خسته شدم.
مادر بزرگ مبهوت عکسهای نابود شده بود .
- مادر بزرگ ...
- آن طرف پرواز کن آن طرف . طرف نیلوفرهای مشانه در دریاچه او هرچیزی باید بروید.
مادر بزرگ گنبد ذهنش را دور زد . دستهایش جایی را نمی دیدند . پیرمرد خسته بود سیگارش نیمه خاکستر شده بود . سایه کودکی اش را بر دیوار دید وماه وماهی ها وحوض را ، سایه کودکیش لرزید . باد آغوش ماه را رها کرد . پیرمرد خندید .ماهی ها خندیدند .
- خواب هفت سالگی ام این بود که در چند سالگی خواب هفت سالگی ام را خواهم دید.
پسرک می دوید ومی خندید .
- من خواب هفت سالگی ام .من خوب هفت سالگی ام ...
پسرک می خندید و می پرید ازروي نیلوفرها ،باغها ،درختها ، کوچه ها . مادر بزرگ عینکش را بالا زد .
- حواسم را پرت می کنی . نمی گذاری در یاچه صندوق خاطراتم را بگردم . شاید مثل قایق ماهیگیری که در دریاچه گم شده بود پیدایش کنم .
پیرمرد خسته بود . خوابش برد . چشمانش را بست . پسرک گریست .
- مادر بزرگ هیج جا را نمی بینم.
- برو بیدارش کن .
پسرک از حیاط دوید . ماهیها از این سوی حوض پابه پا تا آن سوی حوض دویدند .
- آقا . مادر بزرگ گفته چشمانتان را نبندید .
پسرک از حیاط دوید ماهی ها از این سوی حوض پابه پا تا آن سوی حوض دویدند.
پیرمرد خسته بود .مادر بزرگ خندید .
- من کودکی ام را اینجا قایم کرده بودم . هنوز هست عین کودکی ام .
- مادر بزرگ من هم ببینم .
مادر بزرگ همه کودکی اش را به او نشان داد.
- این جای کیست که سفید شده .
- باید پیدایش کنیم .
پیرمرد چیزی از سیگارش نمانده بود . ماه خوابیده بود ماهی ها هم . پیرمرد سیگار از دستش افتاد . مادر بزرگ چرخید .
- بیا. به او بگو این دفتر خاطراتش .
- آقا دفتر خاطراتتان .
از چشمان پیرمرد آسمان می گذشت و ماه و ماهی ها . پیرمرد چشمانش بازبود امامرده بود .
دریاچه رو شب تو بغلش گرفته بود.
ماه پاهای خیسشو روی نیلوفر می ذاشت ومی رفت .
از روی یکی جلدی پرید .
- پس کی می آد ؟ خودت گفتی . پس کی می آد ؟
- آروم نباشی می ره .
پسرک گفتش .
ماه که افتاد توی آب ماهی عشق نور با دوتا لپش قلوپ قلوپ
خوردش وتیزی رفت ته آب .
ماه خندید .
- قلقلکش داده ؟
- اون همیشه می خنده حتی وقتی لاغره لاغره .
ماهیهِ برای مرجان ِ گفت : خوردمش دیدی که خوردمش .
مرجان ِ در اومد که دروغه دروغه .راست می گی نشون بده .
ماهیه لباشو بست نفس نکشید .توی دلش پر نور شد .
- دیدی ؟دیدی ؟ماهیه کاسه لب طلا نقش ونگار آبی نداشت اما
یه عالمه ماه تو دلش رفت .
- یه عالمه نبود . یه خرده . ماهی سرخ یه بند انگشته تو دلش
یه ناخن ماه .
ماه رفته بود .
- کجا رفت ؟
- بذار برم نگاه کنم .
پسرک لخت عوراز زیر آب دریاچه اومد بیرون برگ نیلوفر
روی سرش . چشاشو چرخوند .
- آهان دیدی دیدمش . دختر گیس طلا دختر گیس طلا بیا بالا .
دختر گیس طلا که گیساش تا دم پاش می رسید خواست که بیاد
اما گیساش رفته بود پیش ساقه نیلوفر به حرف زدن .
وای ازروزیکه گیس آدم پر حرف باشه .
پاهای دختر گیس طلا اومد روی آب سرش نه .
- پاتو نگفتم . سرتو گفتم نگاه کنه .
- ساقه گرفتش بذار بوسش کنه میآم .
وقتی اومد گیسش که حظ کرده بود دورتنش پیچیده بود .
- آهان . کوش ؟ كجاست ؟
- ا َکه ِهی باز رفته . پیش اون دارکوبه بود .
یه دورزدن پس سرشون ماه قد به قد بید مجنون حرف می زد .
بید مجنون گفت : خیس خیسی.
ماه در آومد که گرمی تابستونه گُر می گیرم .
پسرک لخت عور تو گوش دختر گیس طلا آرومکی پچ پچ کرد.
- آروم حرف بزنی . مادر بزرگم گفته اگه گپتون رو بفهمه
توکاسه لب طلا نقش نگار آبی تون در نمی یاد کو ...تابازم
یه ماه دیگه شب چارده که چاق چاق شه .
- هیچ کم وکسر نکردی حواس پرتی نکردی که مادر برزگ
حرفش دوبشه .
- هیچ کم وکسر .حرفش این بود. یه کاسه لب طلا با نقش نگار آبی زیر برگ نیلوفر
دست می گیری ، همینکه ماه رفت توکاسه دوتایی سر بکشید، اونوقت لبتون می سوزه دلتون نور
می گیره . بعد عینهو آینه صاف می شه . بازیگوشی نکنید ، حرفم آروم بزنید .
بید مجنون دستشو برد تو گردن ماه سرشو برد دم گوشش :
اون دوتا بچه رودیدی زیر نیلوفر .
- آره خوب .
- نکنه نری تو کاسشون دلشون کباب بشه .
ماه ریز خندید : نگاهشون رو دوست دارم . نیگاه چه شیطونند دلم
نمیاد الان برم .
ماه بید مجنون رو ول کرد. باز یه دوری زد یه نگاه به ماهی کرد که ماهیها دورش جمع شدن .
- چقدر دورمی زنه . سرم داره گیج میره .
- بریم تو آب خودش میاد .
- کاسه کجاست ؟
- تو دستمه .
- بده من کاسه روبگیرم .
- اینطوری که نمیشه ، یه دستت باید دست منو بگیره یه دستت به کاسه باشه .
- خیلی خوب . نیگاه نیگاه ماهیه رو .
آخه ماهیه هی دهنشو می بست دلش پر نور می شد هی باز
می کرد تاریک می شد .
- خسته شدم گیسام نم کشیده سنگین شده خوابم میاد .
- َبهَه آدم میاد باید تا خود صبح بیدار باشه .
خودش خمیازه کشید. دختر گیس طلا سرشو گذاشت رو شونه پسرک لخت عوروگفت: به خدا تا خود صبح بیدارم فقط سرم سنگین شده .
پسرک هم سرش رو گذاشت روشونه اون وگفت :راست می گی سر من هم سنگین شده .
دوتایی یواش یواش رفتن تو خواب هم . خواب فرداشون رو دیدن با یه دل ماه مث آینه .
ماه آرومکی سرک کشید. قد به قد رفت تو کاسه خودشو جا کرد. دختر گیس طلا یه تکونی خورد .
پسرک لخت عور یه تکونی خورد . کاسه لب طلا با نقش نگار آبی هم یه تکونی خورد . ماه هم که قد به قد کاسه بود یه تکونی خورد و کج شد. ماهی ها هم تا چششون به کاسه خورد جلدی پرید ن لب به لب
کاسه شدن هرچی که ماه تو کاسه بود با دو تا لپاشون قلوپ قلوپ سر کشیدن . تا اینکه ماه توکاسه تموم شد .
مادر بزرگ گفته بود نخوابیدها .
فردا شب بچه ها پکر وخرد و خمیر نشسته بودن زیر بید. ماه تو آسمون نبود .
ماهیها دورهم لباشون رو که می بستن ماه می شدند لباشون رو که باز می کردند تو دل بچه ها" آه" می شدند .
2- ماه ومادربزرگ
ماه از نردبان سر خورد وخودش را میان حوض انداخت
- عجب تابستان گرمی .
ماهی ها ی سرخ کوچک زمزمه کردند وخندیدند . پسرک هنوز پاهایش در آب بود خیره به شمعدانی روبرو .
- این همان خانه است .
دق الباب کرد . ماهی ها پراکندند وتن بلورین ماه مواج شد . پسرک در گشود . پیرمرد نشت ودستان کودک را گرفت .
- دفتر خاطرات من در خانه گمشده است .
پسرک در را نیمه باز گذاشت ودوید .
- مادر بزرگ . مادر بزرگ .
مادر بزرگ چرخید وفانوس را برداشت وبا خود گفت : آمد، می دانستم .
پسرک ِملتهب دست مادر بزرگ را گرفت ودر زیر زمین میان نور فانوس گم شدند .
- مادر بزرگ دفتر خاطراتش ؟
- باید بگردیم اوحالش خوب نیست .
پیرمرد آخرین سیگارش را افروخت وبه دیوار کاه گلی کوچه باغ تب دار تکیه داد ونشست .
- ماه .
ماه خودش را به آسمان رساند. گیسوانش را به یک شانه انداخت .ماهی کوچک سرخی از میان موهایش جست وخود را میان حوض انداخت . ماه خندید .ماهیهاخندیدند. پیرمرد خندید .پیرمردخسته بود .
- لباسهایم خیس است .
باد عاشق ماه را در آغوش کشید هر دو خندیدند ، ماهیها، پیرمرد .
پیرمرد خسته بود وچشمانش از چشمانه تب آلود کوچه باغ هم سنگین تر بود .
- دفتر خاطراتم ...
- مادر بزرگ .دفتر خاطراتش در کف آسمان اطاق و سقف زمین نیست .من خسته شدم.
مادر بزرگ مبهوت عکسهای نابود شده بود .
- مادر بزرگ ...
- آن طرف پرواز کن آن طرف . طرف نیلوفرهای مشانه در دریاچه او هرچیزی باید بروید.
مادر بزرگ گنبد ذهنش را دور زد . دستهایش جایی را نمی دیدند . پیرمرد خسته بود سیگارش نیمه خاکستر شده بود . سایه کودکی اش را بر دیوار دید وماه وماهی ها وحوض را ، سایه کودکیش لرزید . باد آغوش ماه را رها کرد . پیرمرد خندید .ماهی ها خندیدند .
- خواب هفت سالگی ام این بود که در چند سالگی خواب هفت سالگی ام را خواهم دید.
پسرک می دوید ومی خندید .
- من خواب هفت سالگی ام .من خوب هفت سالگی ام ...
پسرک می خندید و می پرید ازروي نیلوفرها ،باغها ،درختها ، کوچه ها . مادر بزرگ عینکش را بالا زد .
- حواسم را پرت می کنی . نمی گذاری در یاچه صندوق خاطراتم را بگردم . شاید مثل قایق ماهیگیری که در دریاچه گم شده بود پیدایش کنم .
پیرمرد خسته بود . خوابش برد . چشمانش را بست . پسرک گریست .
- مادر بزرگ هیج جا را نمی بینم.
- برو بیدارش کن .
پسرک از حیاط دوید . ماهیها از این سوی حوض پابه پا تا آن سوی حوض دویدند .
- آقا . مادر بزرگ گفته چشمانتان را نبندید .
پسرک از حیاط دوید ماهی ها از این سوی حوض پابه پا تا آن سوی حوض دویدند.
پیرمرد خسته بود .مادر بزرگ خندید .
- من کودکی ام را اینجا قایم کرده بودم . هنوز هست عین کودکی ام .
- مادر بزرگ من هم ببینم .
مادر بزرگ همه کودکی اش را به او نشان داد.
- این جای کیست که سفید شده .
- باید پیدایش کنیم .
پیرمرد چیزی از سیگارش نمانده بود . ماه خوابیده بود ماهی ها هم . پیرمرد سیگار از دستش افتاد . مادر بزرگ چرخید .
- بیا. به او بگو این دفتر خاطراتش .
- آقا دفتر خاطراتتان .
از چشمان پیرمرد آسمان می گذشت و ماه و ماهی ها . پیرمرد چشمانش بازبود امامرده بود .
۱۳۸۷ مهر ۱۶, سهشنبه
مینیمال به چه درد می خورد
بعد ازچاپ كتاب "اپرای قورباغه های مرداب خوار" جواد سعيدي پورنويسنده كتاب ازمن خواست تا برايش نقدي بنويسم تا درنشريه اي به چاپ برسد . نمي دانم به سرآن نشريه چه آمد اما بد نديدم شما هم اين نقد را ببينيد .
پرسشی اساسی مرا به خود مشغول کرده بود ، آیا یک داستان خیلی خیلی کوتاه- اگر ترجمه خوبی برای مینیمال باشد - ، می تواند دردها ، رنجها ، دغدغه ها وبه قول اصحاب فکر، مسایل ابدی وازلی را طرح کند . اصلا چگونه می شود دربستری محدود درحد یکی دوخط یا نهایتا یکی دوپاراگراف ، موقعیت انسان امروز را چلاند وبعد به خوردش داد . شاید شما از طرفداران پروپا قرص مینیمالیست باشید وازجواب های دم دستی تا جواب های بنیادی وعمیق درچنته داشته ومثل پوتک به مغز من بکوبانید که :" مخاطب امروزحوصله روده درازی مولف را ندارد ونویسنده باید زود حرفش را بزند وبرود پی کارش " ، " در روزگار مرگ مولف هنوزطرف ( که احتمالا مقصود من و... باشیم ) درخیال خود به دنبال دردهای ازلی وابدی است " . " این بابا کجاست ، دنیا دنیای نانوتکنولوژی است ، همه چیز کپسوله شده . امروزعلم دنیای مارا می سازد وحتی فلسفه با آن همه عظمت پیرو علم شده است و... " شاید آدم خوش انصافی پیدا شود وهمه این گزاره ها را تلفیق کند وبه آن بیفزاید " انسان خلاصه شده امروز که تولید می کند تا مصرف کند وباز مصرف می کند که بتواند تولید کند به همین سادگی دریک پاراگراف خلاصه می شود واگر تو ( یعنی من ) انسان امروز را نمی شناسی ، مشکل توست " .
شاید به نظر برسد ، این پاسخ ها درست مثل ضربه های " محمد علی کلی" به یک بچه دوساله است که اتفاقا آن بچه ، اندازه دستکشهای آن مرد غول پیکرهم نیست . با همه این اوصاف بازهم فکر می کردم ، مینیمالیسم به عنوان یک گونه ادبی، باید به یکی ازعناصر هنروادبیات، یعنی سرگرمی، پاسخ دهد نه بیشتر. بعضی وقتها هم خودم را توجیه می کردم که درشبکه متصل ومجازی ( سایبر) مخاطب با مینیمال لحظه ای سرگرم می شود . قبول داشته ودارم که دیگر دوران آسیابهای بادی هم گذشته است تا سروانتسی پیدا شود که دون کیشوت خود را به سراغ آنها بفرستد واگرکسی امروز دون کیشوت را بنویسد ( بدون تاویل های نو ) خود، یک دون کیشوت است . بازقبول دارم که درحوصله نسل ما نیست تا جنگ وصلح را بخواند ، یا دوجلد بینوایان ، حالا هرچقدرتولستوی وهوگو بزرگ باشند . به عنوان کسی که تئاتر، دغدغه ای اصلی من است ، معتقدم که به ندرت نمایشهایی 8 ساعته اجرا می شود که مخاطب تا آخر آن بنشیند ، خیلی کم وحتی انگشت شمار دریک قرن این اتفاق رخ می دهد . اما واقعا چگونه می شود راسکول نیکف را دریک سطر خلاصه کرد . اصلا خوزه آرکادیو بئوندیا را چه می خواهید بکنید . وقتی بخواهید این آدم را تعریف کنید حداقل دوصحفه باید داستانش را بگویید بدون پرداختن به لایه های درونی شخصیت ، موقعیت های جغرافیایش و... .
نکته دیگری که به ذهنم فشارمی آورد تا جواب ، ضربه کاری ِ شما باشد، این است که انسان امروز اتفاقا تک ساحتی نیست وموجود عجیبی شده . شاید برای انسان دوره ارسطو که درفن شعر، نوشتن ادبی را به تراژدی وکمدی تقسیم کرد،آدمها یا مثل نوشته های سوفوکل بودن یا آریستوفان ، یا کمدی بودند یا تراژدی . موقعیت های انسانی نیز به همین دوموقعیت تقلیل می یافتند . اما انسان امروز ساحتی دوگانه دارد ، یعنی موقعیت هایش هم تراژیک است وهم کمدی . آدمهای کامو ، کافکا ، هدایت ، یونسکو ، بکت ، دورنمات، سارتر و... دریک موقعیت گروتسک قراردارند ، این موقعیت عجیب پیچیده را چگونه می شود دریک سطر یا دوپاراگراف بیان کرد . شاید اصلا مینیمالیسم خودش یک موقعیت گروتسک است .
من از آن دست آدمها هستم که هنوزمعتقدند محتوا ، درون مایه یا هرچه می خواهید اسمش را بگذارید ازدایره خارج نشده است وحتی اگر فرمالیست ها، ( درحاد ترین شکل وبدترین شکل فهمیدن ) رای به حذف محتوا داده باشند ، باز یک محتوا را طرح کرده اند ، به این معنا که گزاره " حذف محتوا " خود یک محتوا ست .
روده درازی کردم وازاصل آن چیزی که به من سپرده شده خارج شدم ، هرچند که هنوزمسایلی برای من خیلی مهم است ، مثلا آیا شرایط همه آدم های کره خاکی یکی است . من که درتهران ، هنوز عاشق چای خوردن دراستکان کمر باریک لب طلایی هستم ودرحین رانندگی هرموسیقی ازتارحسین علیزاده گرفته تا ... را گوش می کنم وظهرم همان سرعت را دارد که صبحم وآن هم مطابق است با بعدازظهرم ، با آن بنده خدایی که نمی شناسمش درآمریکای شمالی که دریک شرکت چند ملیتی نفتی ویا بیمه کارمی کند وبرای رسیدن به محل کارش ساعت 4 از خانه اش درحومه شهر راه می افتد وبعد مثلا با مترو سرسام آور نیوریوک به برج های دوقلوی تجارت جهانی می رسد وبعد اسامه بن لادن منفجرش می کند ، میراث دارِ یک جهانیم ؟ شاید جواب شما آری باشد ، نمی دانم .
بگذریم ، درنمایشگاه کتاب، سربه غرفه کاروان زدم . کتاب کوچکی که روی جلدش نوشته شده بود،" اپرای قورباغه های مرداب خوار" داستانهای خیلی خیلی کوتاه . البته روی جلدش یک قورباغه از سنت بودایی بود که انگار داشت همین اپرای قورباغه ای را می خواند . دست بردم تا برای سرگرمی، این کتاب را بخوانم . می خواستم خودم را قانع کنم که این کتاب هم از آن دست کتابهایی است که خلاصه می شود با آن سرگرم شد . البته یکی از اعضای غرفه گفت :" کتاب خوب فروخته است" واین من را قانع تر کرد . ازنمایشگاه آمدم . کتاب را روی میز گذاشتم و سعی می کردم به خود القا کنم که هیچ علاقه ای به این کتاب ندارم . حالا شاید قبل از خواب یک ورقی زدم تا خوابم ببرد . اما نشد . بعد از خواندن چند صحفه روزنامه وهفته نامه ونامه های دیگروشنیدن چند خبرو... خلاصه آدم به صرافت می افتد . بازکردم ، خدای من این همه داستان فقط در126 برگ آن هم با این اندازه . یک داستان یک سطری به نام " شما دست بزنید" خودش را به من نشان داد . " مرد به پنج نفر مرد کوری که توی اتاق نشسته بودند ، گفت : " من دارم می رقصم . شما دست بزنید . " خندیدم اما به عمق ماجرای تراژیکش . چند بار همین یک سطر را خواندم . هربار خنده ام تلخ ترمی شد. کتاب را بستم وداستان خیلی خیلی کوتاه پشت جلد نظرم را جلب کرد . داستانی که درکتاب به اسم دلقک است . " گفت :" مسخره بازی دربیاری وکسی را بخندانی پدرت را درمی آورم . مثل بقیه می روی بالای چهارپایه ومنتظر می شوی طناب را بیندازند دور گردنت . " این بار برای این دلقک بغض کردم که یواش یواش خودش را به یک خنده تبدیل کرده بود . با خودم فکر کردم ، می شود برای آن مرد نابینا که احتمالا در یک آسایشگاه برای دوستان نابینای دیگرش می رقصد ، خیلی چیزنوشت . چطور نویسنده همه چیز را صیقل زده وبسنده کرده است تا یک لحظه وفقط یک لحظه را برای ما بگوید . راغب شدم وشروع کردم از اول کتاب را خواندن . همه قصه ها را یکی دوساعته خواندم ، بعضی ها را هم چند بار . مثلا این یک سطر را خودتان قضاوت کنید که اسمش هست ، " راه رفتن " ." گاهی ، وقتی که یادم می رود یک درختم ، شاید چند قدم هم راه رفتم . " خب این می تواند یک هایکو هم باشد چون عنصر جان پنداری درآن به وضوح وجود دارد . شاید هم شروع خوب یک شعر. اما این حق مولف است که بگوید اثرش چیست . او تشخیص داده یک داستان خیلی خیلی کوتاه است . من به عنوان یک مخاطب درمقابل این داستان یک سطری فقط سکوت کردم . واصلا اگر راستش را بخواهید تا همین امروز که دارم درمورد کتاب می نویسم درذهنم باقی مانده . داستانهای یک ، دو وچند پاراگرافی هم هستند که جذابند و اگر مجموعه را بخوانید شاید شما هم تایید کنید .
اگرجدی تر بخواهم درمورد کتاب قضاوت کنم باید این نکته را نیز اضافه کنم که نویسنده از دام بسیار دوست داشتنی برای هرنویسنده ، یعنی زبان، پریده است . زبان همه قصه ها تقریبا یکسان ، ساده ، سرد وبدون قضاوت درباره شخصیت هاست . نویسنده فقط به موقعیت های داستانی پرداخته است ، فقط . اگر اهل نوشتن باشید قطعا تصدیق می کنید که رسیدن به سادگی درزبان ، کار دشواری است واگر آن زبان ساده، شخصی نیز باشد . می دانید بدبختی درسرزمین ما چیست ؟ آنقدر نویسنده دارد که شما قطعا دردوره های مختلف نوشتن شیفته یکی می شوید وبه یکباره می بینید هرچه نوشته اید ، مثل آثار فلان نویسنده یا شاعر شده است . این اتفاق ناخود آگاه می افتد . ازسوی دیگرگستردگی زبان فارسی دردوره های مختلف آدم را سحر می کند . قطعا نویسنده ای که توانسته این موقعیت ها را بنویسد ، آثار دیگران را خوانده ، بعضی ها را حتما خیلی دوست دارد، اما از همه این فرازها گذشته است . ابتکاراتی هم درکتاب هست ، اسم داستان ها اثر را کامل می کند . البته شاید فکر کنید که این مساله می تواند نقطه ضعف باشد ولی دراین جا بسیار جواب داده است . وقتی شما یک داستان یک سطری را که " حتما این دوتا درخت هم زن وشوهر هستند ... گه " می خوانید ،اسم طلاق در خاطرتان می ماند .
خارج از نکات ادبی موقعیت های است که برای اکثریت جامعه مردان ایران حس جالبی را تداعی می کند . به داستانهایی اشاره می کنم که درمورد سربازهاست . هم موقعیت های انسانی دارد وهم تداعی کننده زمانی خاص است البته برای هرفرد .
بعضی از داستانها هم بود که حسی را دچارغلیان نمی کرد وخب انتظار بی خود است که همه داستانهای یک کتاب خوب باشد .
بهرتقدیر، این را باید اضافه کنم که بعد ازخواندن " اپرای قورباغه های مرداب خوار " من هم مثل خیلی از شما که مینمال را دوست دارید ، به این نتیجه رسیدم که شاید دریک سطر هم انسان امروز جا بگیرد . شاید مینمالیسم گروتسک ماست . دردنیای پیچیده امروزبا ساحتهای چند گانه وتمام آرا وافکار که انسان را هرروز به کلافی سردرگم تبدیل می کند ، باید خلاصه نگاه کرد . راستی ، دورغ چرا ؟ نمی توانم این را نگویم ، جواد سعید پور ازدوستان قدیمی من است .
پرسشی اساسی مرا به خود مشغول کرده بود ، آیا یک داستان خیلی خیلی کوتاه- اگر ترجمه خوبی برای مینیمال باشد - ، می تواند دردها ، رنجها ، دغدغه ها وبه قول اصحاب فکر، مسایل ابدی وازلی را طرح کند . اصلا چگونه می شود دربستری محدود درحد یکی دوخط یا نهایتا یکی دوپاراگراف ، موقعیت انسان امروز را چلاند وبعد به خوردش داد . شاید شما از طرفداران پروپا قرص مینیمالیست باشید وازجواب های دم دستی تا جواب های بنیادی وعمیق درچنته داشته ومثل پوتک به مغز من بکوبانید که :" مخاطب امروزحوصله روده درازی مولف را ندارد ونویسنده باید زود حرفش را بزند وبرود پی کارش " ، " در روزگار مرگ مولف هنوزطرف ( که احتمالا مقصود من و... باشیم ) درخیال خود به دنبال دردهای ازلی وابدی است " . " این بابا کجاست ، دنیا دنیای نانوتکنولوژی است ، همه چیز کپسوله شده . امروزعلم دنیای مارا می سازد وحتی فلسفه با آن همه عظمت پیرو علم شده است و... " شاید آدم خوش انصافی پیدا شود وهمه این گزاره ها را تلفیق کند وبه آن بیفزاید " انسان خلاصه شده امروز که تولید می کند تا مصرف کند وباز مصرف می کند که بتواند تولید کند به همین سادگی دریک پاراگراف خلاصه می شود واگر تو ( یعنی من ) انسان امروز را نمی شناسی ، مشکل توست " .
شاید به نظر برسد ، این پاسخ ها درست مثل ضربه های " محمد علی کلی" به یک بچه دوساله است که اتفاقا آن بچه ، اندازه دستکشهای آن مرد غول پیکرهم نیست . با همه این اوصاف بازهم فکر می کردم ، مینیمالیسم به عنوان یک گونه ادبی، باید به یکی ازعناصر هنروادبیات، یعنی سرگرمی، پاسخ دهد نه بیشتر. بعضی وقتها هم خودم را توجیه می کردم که درشبکه متصل ومجازی ( سایبر) مخاطب با مینیمال لحظه ای سرگرم می شود . قبول داشته ودارم که دیگر دوران آسیابهای بادی هم گذشته است تا سروانتسی پیدا شود که دون کیشوت خود را به سراغ آنها بفرستد واگرکسی امروز دون کیشوت را بنویسد ( بدون تاویل های نو ) خود، یک دون کیشوت است . بازقبول دارم که درحوصله نسل ما نیست تا جنگ وصلح را بخواند ، یا دوجلد بینوایان ، حالا هرچقدرتولستوی وهوگو بزرگ باشند . به عنوان کسی که تئاتر، دغدغه ای اصلی من است ، معتقدم که به ندرت نمایشهایی 8 ساعته اجرا می شود که مخاطب تا آخر آن بنشیند ، خیلی کم وحتی انگشت شمار دریک قرن این اتفاق رخ می دهد . اما واقعا چگونه می شود راسکول نیکف را دریک سطر خلاصه کرد . اصلا خوزه آرکادیو بئوندیا را چه می خواهید بکنید . وقتی بخواهید این آدم را تعریف کنید حداقل دوصحفه باید داستانش را بگویید بدون پرداختن به لایه های درونی شخصیت ، موقعیت های جغرافیایش و... .
نکته دیگری که به ذهنم فشارمی آورد تا جواب ، ضربه کاری ِ شما باشد، این است که انسان امروز اتفاقا تک ساحتی نیست وموجود عجیبی شده . شاید برای انسان دوره ارسطو که درفن شعر، نوشتن ادبی را به تراژدی وکمدی تقسیم کرد،آدمها یا مثل نوشته های سوفوکل بودن یا آریستوفان ، یا کمدی بودند یا تراژدی . موقعیت های انسانی نیز به همین دوموقعیت تقلیل می یافتند . اما انسان امروز ساحتی دوگانه دارد ، یعنی موقعیت هایش هم تراژیک است وهم کمدی . آدمهای کامو ، کافکا ، هدایت ، یونسکو ، بکت ، دورنمات، سارتر و... دریک موقعیت گروتسک قراردارند ، این موقعیت عجیب پیچیده را چگونه می شود دریک سطر یا دوپاراگراف بیان کرد . شاید اصلا مینیمالیسم خودش یک موقعیت گروتسک است .
من از آن دست آدمها هستم که هنوزمعتقدند محتوا ، درون مایه یا هرچه می خواهید اسمش را بگذارید ازدایره خارج نشده است وحتی اگر فرمالیست ها، ( درحاد ترین شکل وبدترین شکل فهمیدن ) رای به حذف محتوا داده باشند ، باز یک محتوا را طرح کرده اند ، به این معنا که گزاره " حذف محتوا " خود یک محتوا ست .
روده درازی کردم وازاصل آن چیزی که به من سپرده شده خارج شدم ، هرچند که هنوزمسایلی برای من خیلی مهم است ، مثلا آیا شرایط همه آدم های کره خاکی یکی است . من که درتهران ، هنوز عاشق چای خوردن دراستکان کمر باریک لب طلایی هستم ودرحین رانندگی هرموسیقی ازتارحسین علیزاده گرفته تا ... را گوش می کنم وظهرم همان سرعت را دارد که صبحم وآن هم مطابق است با بعدازظهرم ، با آن بنده خدایی که نمی شناسمش درآمریکای شمالی که دریک شرکت چند ملیتی نفتی ویا بیمه کارمی کند وبرای رسیدن به محل کارش ساعت 4 از خانه اش درحومه شهر راه می افتد وبعد مثلا با مترو سرسام آور نیوریوک به برج های دوقلوی تجارت جهانی می رسد وبعد اسامه بن لادن منفجرش می کند ، میراث دارِ یک جهانیم ؟ شاید جواب شما آری باشد ، نمی دانم .
بگذریم ، درنمایشگاه کتاب، سربه غرفه کاروان زدم . کتاب کوچکی که روی جلدش نوشته شده بود،" اپرای قورباغه های مرداب خوار" داستانهای خیلی خیلی کوتاه . البته روی جلدش یک قورباغه از سنت بودایی بود که انگار داشت همین اپرای قورباغه ای را می خواند . دست بردم تا برای سرگرمی، این کتاب را بخوانم . می خواستم خودم را قانع کنم که این کتاب هم از آن دست کتابهایی است که خلاصه می شود با آن سرگرم شد . البته یکی از اعضای غرفه گفت :" کتاب خوب فروخته است" واین من را قانع تر کرد . ازنمایشگاه آمدم . کتاب را روی میز گذاشتم و سعی می کردم به خود القا کنم که هیچ علاقه ای به این کتاب ندارم . حالا شاید قبل از خواب یک ورقی زدم تا خوابم ببرد . اما نشد . بعد از خواندن چند صحفه روزنامه وهفته نامه ونامه های دیگروشنیدن چند خبرو... خلاصه آدم به صرافت می افتد . بازکردم ، خدای من این همه داستان فقط در126 برگ آن هم با این اندازه . یک داستان یک سطری به نام " شما دست بزنید" خودش را به من نشان داد . " مرد به پنج نفر مرد کوری که توی اتاق نشسته بودند ، گفت : " من دارم می رقصم . شما دست بزنید . " خندیدم اما به عمق ماجرای تراژیکش . چند بار همین یک سطر را خواندم . هربار خنده ام تلخ ترمی شد. کتاب را بستم وداستان خیلی خیلی کوتاه پشت جلد نظرم را جلب کرد . داستانی که درکتاب به اسم دلقک است . " گفت :" مسخره بازی دربیاری وکسی را بخندانی پدرت را درمی آورم . مثل بقیه می روی بالای چهارپایه ومنتظر می شوی طناب را بیندازند دور گردنت . " این بار برای این دلقک بغض کردم که یواش یواش خودش را به یک خنده تبدیل کرده بود . با خودم فکر کردم ، می شود برای آن مرد نابینا که احتمالا در یک آسایشگاه برای دوستان نابینای دیگرش می رقصد ، خیلی چیزنوشت . چطور نویسنده همه چیز را صیقل زده وبسنده کرده است تا یک لحظه وفقط یک لحظه را برای ما بگوید . راغب شدم وشروع کردم از اول کتاب را خواندن . همه قصه ها را یکی دوساعته خواندم ، بعضی ها را هم چند بار . مثلا این یک سطر را خودتان قضاوت کنید که اسمش هست ، " راه رفتن " ." گاهی ، وقتی که یادم می رود یک درختم ، شاید چند قدم هم راه رفتم . " خب این می تواند یک هایکو هم باشد چون عنصر جان پنداری درآن به وضوح وجود دارد . شاید هم شروع خوب یک شعر. اما این حق مولف است که بگوید اثرش چیست . او تشخیص داده یک داستان خیلی خیلی کوتاه است . من به عنوان یک مخاطب درمقابل این داستان یک سطری فقط سکوت کردم . واصلا اگر راستش را بخواهید تا همین امروز که دارم درمورد کتاب می نویسم درذهنم باقی مانده . داستانهای یک ، دو وچند پاراگرافی هم هستند که جذابند و اگر مجموعه را بخوانید شاید شما هم تایید کنید .
اگرجدی تر بخواهم درمورد کتاب قضاوت کنم باید این نکته را نیز اضافه کنم که نویسنده از دام بسیار دوست داشتنی برای هرنویسنده ، یعنی زبان، پریده است . زبان همه قصه ها تقریبا یکسان ، ساده ، سرد وبدون قضاوت درباره شخصیت هاست . نویسنده فقط به موقعیت های داستانی پرداخته است ، فقط . اگر اهل نوشتن باشید قطعا تصدیق می کنید که رسیدن به سادگی درزبان ، کار دشواری است واگر آن زبان ساده، شخصی نیز باشد . می دانید بدبختی درسرزمین ما چیست ؟ آنقدر نویسنده دارد که شما قطعا دردوره های مختلف نوشتن شیفته یکی می شوید وبه یکباره می بینید هرچه نوشته اید ، مثل آثار فلان نویسنده یا شاعر شده است . این اتفاق ناخود آگاه می افتد . ازسوی دیگرگستردگی زبان فارسی دردوره های مختلف آدم را سحر می کند . قطعا نویسنده ای که توانسته این موقعیت ها را بنویسد ، آثار دیگران را خوانده ، بعضی ها را حتما خیلی دوست دارد، اما از همه این فرازها گذشته است . ابتکاراتی هم درکتاب هست ، اسم داستان ها اثر را کامل می کند . البته شاید فکر کنید که این مساله می تواند نقطه ضعف باشد ولی دراین جا بسیار جواب داده است . وقتی شما یک داستان یک سطری را که " حتما این دوتا درخت هم زن وشوهر هستند ... گه " می خوانید ،اسم طلاق در خاطرتان می ماند .
خارج از نکات ادبی موقعیت های است که برای اکثریت جامعه مردان ایران حس جالبی را تداعی می کند . به داستانهایی اشاره می کنم که درمورد سربازهاست . هم موقعیت های انسانی دارد وهم تداعی کننده زمانی خاص است البته برای هرفرد .
بعضی از داستانها هم بود که حسی را دچارغلیان نمی کرد وخب انتظار بی خود است که همه داستانهای یک کتاب خوب باشد .
بهرتقدیر، این را باید اضافه کنم که بعد ازخواندن " اپرای قورباغه های مرداب خوار " من هم مثل خیلی از شما که مینمال را دوست دارید ، به این نتیجه رسیدم که شاید دریک سطر هم انسان امروز جا بگیرد . شاید مینمالیسم گروتسک ماست . دردنیای پیچیده امروزبا ساحتهای چند گانه وتمام آرا وافکار که انسان را هرروز به کلافی سردرگم تبدیل می کند ، باید خلاصه نگاه کرد . راستی ، دورغ چرا ؟ نمی توانم این را نگویم ، جواد سعید پور ازدوستان قدیمی من است .
۱۳۸۷ مهر ۲, سهشنبه
تئاتر اجتماعي يك ضرورت هميشگي
سال 85 بعد از اجراي "ماه درآب " با محمد يعقوبي نويسنده وكارگردان اين نمايش درباره وضعيت نمايش اجتماعي درايران گپ زديم كه اگردوست داشتيد بخوانيد . بهانه رجوع به اين گفتگو را هم خالي بودن صحنه هاي نمايش ازتاتر اجتماعي بگيرد.
«ماه در آب» آخرين كار محمد يعقوبي و ادامه جريان تئاتر اجتماعي است كه اين نويسنده و كارگردان و اندك نويسنده و كارگردان پس از انقلاب آن را دنبال مي كند. او قصه پردازي و نشان دادن انسان امروزي ايراني را يك ضرورت مي داند و در ماه در آب به يك رهيافت فلسفي از يك نمايش اجتماعي مي رسد. در اين اثر، شخصيت پردازي كامل از آدمها در نمايشنامه شكل مي گيرد و زبردستي اين نويسنده را نشان مي دهد. زمان اصلي نمايش در آينده است و گذشته اش ، حال امروز مخاطبان است. در ماه در آب تنها يك نكته در تاريكي صحنه مي ماند و آن آينده است كه هنوز نيامده است.
در نگاهي به تئاتر مي بينيم كه از هنريك ايبسن به اين سوي رويكرد بيشتر تئاتر به تئاتر اجتماعي است ; اما اتفاقاتي در دهه هاي اخير، تئاتر فرنگي را به سمت ديگر هدايت كرد و ساختار پست مدرن شكل گرفته است. حال پرسش اين است در جامعه ما كه ضرورت ها و گذرها جامعه و البته تئاتر فرنگي را طي نكرده است مي تواند يك بار به ساختار جديد برسد و از تئاتر اجتماعي بگذرد، شايد به طور واضح بايد بگويم كه تا جامعه رفاه اجتماعي شكل نگرفته ، مي شود از پست مدرن سخن گفت؟
به نظرم مي رسد كه پرداختن به تئاتر اجتماعي هنوز در كشور ما يك ضرورت است و حتي در دنيا نيز هنوز نمايش هايي اجرا مي شوند كه درباره مردمان همان روز است و كاملا نگاه ، نگاه اجتماعي است و اگر نمايش هاي امروز جهان جمعگرايانه نيست ، اما فرد در اجتماع بررسي مي شود. 1992 خيلي از ما دور نيست كه در آن سال «شب بخير مادر» مارشال نورمن جايزه گرفت و اين كار صددرصد يك كار اجتماعي است و درباره فرد و تقابل آن با بيرون صحبت مي كند. شب بخير مادر يك كار ساده اجتماعي است كه در خانواده مي گذرد يا نمايشنامه «دوشيزه و مرگ» كه كاري بشدت سياسي و اجتماعي است يا نمايشنامه «شك» كه اين روزها بسياري از آن در سراسر جهان اجرا مي شود كاري جديد اما با رويكرد اجتماعي است و از اين نمونه ها بسيار مي توان نام برد كه در حال حاضر در تئاتر روز دنيا اجرا مي شود كه محور آنها فرد و اجتماع و تقابل اين دو است. به گمان من ، تئاتر اجتماعي ازلي و ابدي است. ممكن است بعضي متدها و روشها و گونه هاي تئاتري بيايند و بروند اما تئاتر اجتماعي هميشه ثابت است. از جريانات تئاتري بسيار مي توانيم نام ببريم كه در يك زمان جريان بودند، اما امروز در حاشيه قرار گرفته اند نه اين كه نيستند، اما ديگر جريان نيستند. اما تئاتر اجتماعي چون درباره انسان هاي روز و درباره مخاطبان زمان خودش است ، هميشه جريان دارد. از اين نظر چنين تئاتري يك ضرورت هميشگي براي تئاتر دنياست. تئاتر ما هم به مراتب بيشتر نيازمند اين جريان است. اگر در كشورهاي ديگر قصه گويي به گونه هاي متفاوت تجربه شده بود و نياز بود تا اين قصه گويي تغيير كند، از سوي ديگر هنرمندان باهوشي بودند كه براي ديده شدن و متمايز بودن به سمت نفي قصه پردازي رفتند. اين هنرمندان باهوش مي خواستند متفاوت و متمايز باشند و با حركت به اين سمت مطرح شدند; اما تئاتر ما كه هنوز سيستم قصه پردازي را در نمايش طي نكرده است ، به گمان من دور از هوش است كه هنرمند قصه پردازي را نفي كند، چون هنوز مخاطب ما از قصه پردازي اشباع نشده است. به نظر من هنوز مخاطبان تئاتر ما تشنه قصه و موقعيت هاي امروزي هستند. ببينيد آنچه امروزها به عنوان پست مدرن مطرح مي شود به گمان بد فهميده شده است. پست مدرن از عوارض جوامع توسعه يافته است. به نظر مي رسد پراكنده شدن مفهوم پست مدرن در ايران يك نوع القاي توسعه يافتگي بود، در حالي كه اجتماع ما هنوز به آن توسعه يافتگي دست نيافته است كه پست مدرنيسم عارض آن باشد.
اگر موافق هستيد به سراغ نمايش ماه در آب برويم. اين نمايش به بحران اجتماعي مي پردازد كه مشكل امروز جامعه ماست (كه البته شما در نمايش از آينده به امروز ما كه گذشته آن آينده است نگاه كرديد) و آن بحران ازدواج و طلاق است. امروز خانواده هاي گسترده با تمام اجزاي خود به خانواده هسته اي دو نفر و تك نفر رسيده است. آيا بعمد به سراغ اين بحران اجتماعي رفتيد و زواياي آن را نشان داديد؟
در اين مورد اگر واقعيت را بگويم اين است كه اينقدر آگاهانه به اين سمت نرفته ام. ممكن است اين بحران در ضمير ناخودآگاه من نويسنده بوده است ، اما دروغ است اگر بگويم آگاهانه دست به اين كار زده ام ; ولي وضعيت جامعه ما اين است. خانواده ها در حال كوچك شدن هستند و ارتباط منقطع شده و ديگر خانواده ها گسترده نيستند و با هم زندگي نمي كنند. اين مساله در جامعه هست و خود به خود به نمايشنامه من هم راه يافته است. واقعيت اين است كه ما داريم تئاتر كار مي كنيم و بهتر براي بهتر ديده شدن ، خلاصه تر و نمونه وار باشد; يعني ما وقتي مادري را مي بينيم ، نشانه همه مادران است و همين طور بچه ، برادر، خواهر و... اما بايد اين افراد در كنار هم چفت و بست داشته باشند. اما براي من اين مشكل است كه شخصيت يك اتفاق است. وقتي شخصيتي وارد مي شود احساس مي كنم يك دنيا را با خود وارد قصه مي كند و كار دچار اصطكاك مي شود; مثلا در همين نمايش ماه در آب وقتي آلما وارد مي شود با خودش يك فضا و اصطكاك به همراه مي آورد. با ورود اين آدم ما يك گذشته مي بينيم كه مي تواند گذشته آي سودا هم باشد و چيزي كه اكنون آلماست گذشته آي سوداست و همين طور ديگر شخصيت ها. به همين دليل من ورود شخصيت ها را دوست دارم و آنقدر خلاصه نمي نويسم و البته آنقدر هم بلند نمي نويسم كه مخاطب آزار ببيند. مگر يك نمايشنامه ايجاب كند يا موقعيت و مكان بطلبد يا عمد من نويسنده باشد; مثل نمايشنامه «قرمز و ديگران»، كه حدود 20 نقش و بازيگر مي طلبيد.
در نمايش ماه در آب ، باران كه در آينده است ، روايت جدا و قصه پردازانه از گذشته دارد. به بهانه ورود او به خانه به دليل مرگ آي سودا ما وارد نمايش مي شويم ; اما اين آينده در تاريكي است و تنها صداي او را مي شنويم. چرا اين آينده در تاريكي است؟
من هيچ عمد معنايي نداشته ام و اين تكنيك در ديگر نمايش هاي من هم بود; اما تاويل هايي از اين تكنيك از سوي مخاطبان صورت گرفت كه براي من جذاب بود كه البته خاصيت يك اثر هنري است. در اين نمايش براي من زيبا بود كه مخاطب هيچ وقت باران بزرگ شده را نبيند. براي اين كه در مخاطب يك توقع ايجاد مي كند و به نظرم اين يعني يك موقعيت دراماتيك. هر چيزي كه در تماشاگر احساس نياز به وجود بياورد و او را تشنه كند، فضا، فضاي دراماتيكي شده است ; البته اين را اضافه كنم كه اين بيست و سومين باري است كه اين اثر بازنويسي شد و در دستنوشته هاي اوليه ، باران ديده مي شد; اما احساس كردم اين اتفاق خوب نيست و به همين دليل او را به لحاظ ديداري حذف كنم و براي مخاطب آشنازدايي كنم و او باران را تخيل كند. از طرف ديگر صدا زيباست و يك رازآميزي دارد كه براي من بسيار جذاب و دوست داشتني است. صدا اينجا تبيين گر همه آن چيزي است كه ما مي بينيم. اين ساختار با ديده شدن آينده به هم مي ريخت. اين را اضافه كنم كه ساختار استفاده صدا و بخصوص در اين نمايشنامه و وضعيت باران از تكنيك هايي مي آيد كه من از دوره اي كه دوست داشتم رمان نويس بشوم ، مي آيد. من پيش از نمايشنامه نويس شدن عاشق آن بودم كه رمان بنويسم و هنوز دستنوشته هاي آن موقع در نمايشنامه هايم حضور پيدا مي كند و عينيت مي يابد; مثل من روايي كه در اين نمايشنامه هم روايت باران از موقعيت اين گونه است.
يعني شما هيچ قضاوتي از آينده نداريد يا اين قضاوت در تاريكي صحنه مي ماند؟
نه قضاوتي ندارم.
هيچ قضاوت و پيش بيني اي نسبت به آينده نداريد؟
نه. چون آينده را نمي شناسم گرچه آينده مرا نگران مي كند. نسبت به آينده نگران هستم. منظور البته آينده نزديك است. آينده دور در نمايشنامه هاي ديگر من آمده است كه آدمها حسرت آينده دور را دارند. احساس من نسبت به آينده دور مثلا 200 سال ديگر اين است كه شرايط بهتري دارند، چرا كه جهان دارد به سمت عقل مي رود و از جهل فاصله مي گيرد. هر چند هنوز قدرت در جهان در دست جهل است. اصولا گذشته باز نيستم و هيچ دلم نمي خواهد در هزار سال پيش زندگي مي كردم.
يك تناقض در فضا و شخصيت ها وجود دارد كه البته در بيرون نمايش هم هست و محصول دوره گذار است.آي سودا در حالي كه نقاشي مدرن مي كشد، اما موسيقي سنتي ايراني گوش مي كند حتي مازيار هم بسيار پا در سنت دارد. سرچشمه اين تناقض ها كجاست و از كجا مي آيد؟
اين تناقض از خود ما مي آيد. همه ما دچار اين تناقض هستيم. به روشنفكر ما نگاه كنيد. روشنفكر وقتي حرف مي زند، خيلي بالغ است و نگاه بسيار گسترده اي دارد، ولي ناگهان وقتي به خودش نگاه مي كند بشدت پا در سنت دارد و قفل شده است. اين بر مي گردد به تربيت ما، كه پا در تعارض بين سنت و مدرنيته گذاشته است. آي سودا هم از اين وضعيت خارج نيست يعني اين كه مي خواهد نگاه وسيعي داشته باشد، البته وقتي مي گويم پايمان در سنت گير است جنبه منفي دارد، اما بگذاريد جنبه هاي مثبت اين ماجرا را هم ببينيم. يكي اين كه ما دچار ترسها و در واقع آموخته هاي كودكي هستيم. يك جور دانستني هاي كودكي ، ولي بخشي هم ضرورت پايبندي به سنتهاست. در نمايش ما آنجا كه به موسيقي مي رسيم به دو دليل حضور پيدا مي كند، يكي به اين دليل كه توجه كند به قضيه كه آي سودا به پيوندهاي خودش توجه دارد. دوم به دليل خيلي مشخصي كه هميشه در نگاه غلط به زندگي شهري ايراني موسيقي بتهوون يا هر نامدار ديگر غربي حضور دارد; در حالي كه واقعيت اين نيست. از طرف ديگر استفاده از موسيقي سنتي در آغاز كار به نوعي فريب مخاطب و آشنايي زدايي است. البته اين را هم فراموش نكنيد كه من و آهنگساز مي خواستيم به مخاطب بگوييم ، اين موسيقي مال ماست و موسيقي پيوندهاي ماست. اين موسيقي گذشته ، حال و اكنون است.
پس شما به سنت آنقدر نزديك مي شويد كه بر اساس بلوغ فكريتان مي خواهد تا هويت كماكان باقي بماند، اما حواشي و خرافات را دور مي ريزيد؟
چيزي كه از سنت مزاحم ماست و با خرافات آميخته شده است ، بايد دور ريخت ; چرا كه بلوغ ما آن را نمي خواهد; اما بلوغ ما يكسري چيز از سنت را دوست دارد، مي خواهد و غير از آن حقيقت و هويت ماست. اما آنچه را هويت من نيست و در 2 هزار سال گذشته و در تاريخ به من اضافه شده و امروز كارايي ندارد و دست و پا گير است ، حذف مي كنم. اما در اين نمايش ، موسيقي آنجايي از سنت است كه بايد به عنوان هويت باقي بماند.
در اين نمايش ، موقعيت هايي وجود دارد كه بسيار جدي است. آدمهاي نمايش بسيار جدي با هم صحبت مي كنند; اما اين موقعيت براي مخاطب را به اوج خنده مي رساند، مثل زماني كه مادر از آي سودا مي پرسد، كه تو دوبار ازدواج كرده اي ،چگونه به اين تكنيك رسيده ايد؟
اين را از زندگي گرفته ام. پدر خود من وقتي مي خواست چيزي را مسخره كند، خيلي جدي آن را مطرح مي كرد و ما مي خنديديم. من هميشه دوست داشتم اين رفتار پدرم را در نوشته هايم تكرار كنم و تقريبا در تمام نوشته هايم هست. حتي در نمايشنامه «تنها راه ممكن» يك موقعيت تلخ دردناك آنقدر كميك مي شود كه مخاطب قابل باور نيست. به نظرم يك موقعيت از درون مي تواند در واقع از لحاظ ماهيت متفاوت باشد با آنچه كه از بيرون ديده مي شود. نگاه ما به وضعيت روشن مي كند كه آن وضعيت كميك است يا تراژدي. اين يك موقعيت دراماتيك است. حتي در بعضي مواقع مخاطب خود را در آن موقعيت مي بيند و خنده اش مي گيرد و گاهي هم از نقطه بالا و بلوغ به ماجرا نگاه مي كند و مي خندد.
براي رسيدن به اين پرسش مجبور هستم قدري توضيح اجتماعي بدهيم. امروز دخترها و حتي پسرهاي ما وقت بسياري را براي آرايش صرف مي كنند. ما مي دانيم زنان غربي بسياري اوقات آنقدر آرايش نمي كنند كه زنان ما. اين يك مساله رواني اجتماعي است كه دليل متعددي دارد. آلما در اين نمايش دچار همين مساله است او بسيار آرايش مي كند و به دنبال آن است تا مشكلاتش را از اين طريق حل كند. آيا شما با كنايه به موضوع به اين سمت رفتيد؟
بارزترين چيزي كه باعث شد من سمت آرايش بروم ، به نظر مي رسد به دليل محدوديت هاي ارتباطي است كه ميان آدمها وجود دارد، انگار بايد همه مشكلات از اين راه حل شود و تلاش مي شود همه چيز با ظاهر قضيه حل شود و متاسفانه فكر مي كند مشكل از ظاهر است. هيچ كس دوست ندارد باطن را درست كند. البته در سيستم هاي كلان تر ما هم وجود دارد، مثلا تا اتفاقي مي افتد، همه سريع خيابان ها را درست مي كنند و انگار كار زيربنايي صورت نمي گيرد. علاوه بر اين يك مساله مشخص هم بود و آن اين كه آلما به عنوان كسي كه دچار افسردگي است ، بايد به سراغ يكي از 3 راه انتقام ، پرخوري و آرايش زياد مي رفت و من احساس كردم براي شخصيت آلمااين سومي درست در مي آيد. آلما البته در صدد است توجه جلب كند. مي خواهد به دادش برسند. او تلاش مي كند براي به دست آوردن اعتماد به نفس و توجه ، دست به اين كار بزند.
مازيار شخصيتي است كه گرايش هاي روشنفكرانه دارد، اما ميدان خالي مي كند و مي رود. آيا شما كنايه اي به اين قشر داشته ايد كه در لحظات ماندن مي روند؟
ابدا من چنين قصدي ندارم. من اتفاقا مازيار را بسيار دوست دارم و فكر مي كنم بسياري از مخاطبان كه اثر را ديده اند، اين شخصيت را دوست دارند. همه ما شخصيت هايي را دوست داريم كه از مرزي كه نمي توانيم بگذريم ، مي گذرند. اين مرزها مي توانند قراردادهاي اجتماعي باشند كه گاهي دست و پا گيرند. ما اين آدمها را تحسين مي كنيم. ما احساس مي كنيم اين آدم قوي است و ما آدم قوي و قدرت را دوست داريم. من در اين نمايش از ساختار فريب بسيار استفاده كردم. چه در شخصيت كه از مازيار تعريف مي شود و ما واقعيت او را مي بينيم ، بقيه آدمهاي نمايش هم براساس ساختار فريب ساخته و شكل گرفته اند.
اين نمايش شما بسيار متفاوت تر از ديگر آثار شماست و از مسائل اجتماعي به يك رهيافت فلسفي مي رسيد، با آن كه نمايش اجتماعي بي ترديد با سياست درگير است ، اما شما در اين نمايش به رهيافت ديگري مي رسيد و درون آدمها را حتي با برداشتن ديوارها در دكور نشان مي دهيد و انسان امروز ايراني را با دغدغه هايش نشان مي دهيد. چگونه به اين رهيافت رسيديد؟
من سعي كردم انسان امروزي با دردهاي خودي بسازم. البته از سوي ديگر سوژه مي خواست و ديكته كرد كه من اين گونه بنويسم و كار را اجرا كنم. اين سوژه بشدت ذهني بود، بنابراين عينيتي كه در بسياري از كارهاي من بود، در اين كار تكرار نشد. در كارهاي قبلي آدمها بودند با طرف بيروني شان اما ما درون آدمها را بيرون كشيديم و به مخاطب نشان داديم.واقعيت اين است كه ضرورت يك موقعيت بود كه قرار بود وارد خصوصيات آدمها بشويم. قرار بود در اين اثر لحظات آدمها را ببينيم و به همين دليل صحبتهاي آدمها با خود كه من آن را ناگفته ها مي گويم ، در اثر بسيار زياد است و بيشتر و كاملتر در اين اثر ديده مي شود. البته اين نكته را فراموش نكنيم كه ما ملت شديدا درونگرايي هستيم. اما اين اتفاق وارد نوشته ها نمي شد و من مي خواستم اين درون را حتي با حذف ديوارها دكور آنها را به مخاطب نشان بدهم.
مخاطب ، تشنه قصه و موقعیت های امروزی است
تماشاگرهاي تئاتر ما به 2 دسته تقسيم مي شوند. كساني كه كار ضعيفي را مي بينند و جرات نمي كنند بگويند كار ضعيفي است كه معمولا اين تئاترها، تئاترهاي فرماليستي اند يا زبان خيلي فاخري دارند و تماشاگران آن را نفهميده اند، ولي جرات نكرده اند كه بگويند خوششان نيامده است و به اجبار گفته اند از اثر خيلي خوشمان آمده است. بعكس اين هم صادق است ، تماشاگران يك اجرا را ديده اند; اما جرات نكرده اند بگويند كار خوبي است. بسيار اتفاق افتاده است كه كاري ضعيف را ديده ايم ، اما به دلايل متفاوت از جمله دليل اول كه گفته شد، بسيار تمجيد شده است و كار بسيار ساده اي هم ديده شده و مخاطب آن را پسنديده ،جرات نكرده است بگويد كار خوب است.
دراماتورژي جديد در ايران همه را شگفتزده کرده است
محمودرضا رحيمي در بازگشت از جشنواره تئاتر دانشجويان دانشگاههاي دنيا در اسپانيا گفت:«موج دراماتورژي جديد در ايران همه را شگفتزده کرده است.»محمودرضا رحيمي کارگردان نمايش"سيدروماک" به ايران تئاتر گفت:«جشنواره اسپانيا با افتتاحيهاي در روز 13 سپتامبر شروع شد که در آن کرنليو ضمن آن که جشنواره را يک رخداد مهم جهاني عنوان کرد، از حضور 20 گروه نمايشي از دانشگاههاي دنيا خبر داد که سه گروه آن از ايران بودند.»وي بازديد از انستيتو دل تياتر را يکي از بخشهاي جنبي اين جشنواره معرفي کرد و درباره اين مدرسه گفت:«اين انستيتو که 4 طبقه آن روي زمين و 7 طبقه آن در زيرزمين واقع شده براي هنرجويان 15 سال به بالا طراحي شده است. دليل اين معماري صدا و حرکتهاي سالنهاي زياد تمرين آن است. در اين انستيتو سه سالن حرکات موزون کاملاً حرفهاي و سه سالن اجراي حرفهاي وجود داشت که در ايام جشنواره اجرا داشتند.»وي تئاتر اين کشور را تمرکز بر آثار موزيکال معرفي کرد و افزود:«در اين کشور بازيگر با عنوان رقصنده شناخته ميشود.»رحيمي درباره ورکشاپهاي اين جشنواره گفت:«ورکشاپها از روز سوم آغاز شد و کشورهايي چون استراليا، مکزيک، کانادا و چند کشور ديگر کارگاه برگزار کردند. در اين ورکشاپها امپروايز در بازيگري عمل و عکسالعمل، فضا، حرکت و بيان در بازيگري کار ميشد. نکته جالب براي من اين بود که اکثر کلاسها خيلي با کلاسهاي جديد عملي در ايران مشابهت داشت.»وي که"سيدروماک" را در اولين روز جشنواره اجرا کرده درباره استقبال قابل توجه از نمايشهاي ايراني گفت:«در اجراي ما علاوه بر گروههاي شرکت کننده، دانشجويان و اساتيد انستيتو دل تياتر، مدير فرهنگ و رياست آن نيز حضور داشتند و اجرا را ستودند. نمايش ما بر اساس ايده، حرکت و تصويرسازي کار شده بود. همه چيز با پلاستيک و کاغذ ساخته و خراب ميشد. در قسمت اول شيون و زاري و قسمت دوم آن کمديا دلارته بود و اين نکتهاي بود که از سوي متخصصان اين جشنواره بسيار جذاب عنوان شد.»وي ادامه داد:«همه افرادي که تئاتر ايران را ميديدند معتقد بودند يک موج دراماتورژي در ايران ايجاد شده که در حال حاضر تنها در فرانسه ديده ميشود و اجراها باعث شده بود که مدام از تئاتر ايران و شيوههاي اجرايي ميپرسيدند.»رحيمي در پايان يادآور شد:«همه اتفاقات تئاتري و ارتباط گروهها قرار است زير چتر يونسکو رخ دهد. همه چيز نظم ويژهاي داشت و حتي قرار شد که ساير فعاليتهاي خود را نيز به اين جشنواره معرفي کنيم.»گفتني است پنجمين جشنواره تئاتر دانشگاهيان جهان که در اسپانيا برگزار شد، در دو بخش اجرايي و پژوهشي سه نمايش از ايران با عنوان"الکتر" و"تهران 1386" به کارگرداني کيومرث مرادي و"سيدروماک" به کارگراني محمودرضا رحيمي اجرا شدند.
۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه
عزت الله انتظامي به تاتر بازمي گردد
خبراين است كه عزت الله انتظامي بعد ازسالها روي صحنه مي رود دركاري از حسين پارسايي ، البته استاد هيچ وقت براي نامي وناني كاري را انجام نداده وچه بسا بسياري ازكنارنام اوبه نان رسيده اند . اما ديدن اين مرد هميشه باراني روي صحنه قطعا جذاب است . خبررا به نقل ازايران تاتربخوانيد :
عزتالله انتظامي پس از سالها دوري از صحنه تئاتر مهر ماه امسال بار ديگر روي صحنه ظاهر خواهد شد.
اين هنرمند بازيگر که از پايان دهه 40 و با فعاليت گستردهاش در عرصه سينما از صحنه تئاتر دور بوده، مهر ماه امسال با حضورش در سوئيت سمفوني"اين فصل را با من بخوان" پاي بر صحنه تئاتر ميگذارد.
نمايشهاي"مستنطق"، "ولپن"، "دختر شکلات فروش"، "شنل قرمز"، "تارتوف"، "امير ارسلان" و"بنگاه تئاترال" با بازي او از سالهاي 21 تا 48 بر صحنه رفت. او در عرصه کارگرداني نيز"هياهوي بسيار براي هيچ" و"خانه عروسک" را در پرونده کاري خود دارد.
سوئيت سمفوني"اين فصل را با من بخوان" با آهنگسازي مجيد انتظامي و کارگرداني حسين پارسايي از 4 تا 12 مهر در تالار وحدت روي صحنه خواهد بود.
اين نكته را هم ازقول مجيد انتظامي بخوانيد : " پدرم مايل بود تا کاري مشترک با هم داشته باشيم، ولي قطعه خاصي براي او در نظر نگرفتهام چرا که قطعات از قبل نوشته شده است. جا دارد بگويم که حضور ايشان در اين اثر لطف پدرم نسبت به من است که به خاطر من و به پيشنهاد من در کار حضور دارند. بدين ترتيب مطمئناً ايشان تا اندازهاي کارشان را خوب انجام ميدهند که من نگرانم مردم فراموش کنند که براي ديدن کنسرت آمدهاند."
عزتالله انتظامي پس از سالها دوري از صحنه تئاتر مهر ماه امسال بار ديگر روي صحنه ظاهر خواهد شد.
اين هنرمند بازيگر که از پايان دهه 40 و با فعاليت گستردهاش در عرصه سينما از صحنه تئاتر دور بوده، مهر ماه امسال با حضورش در سوئيت سمفوني"اين فصل را با من بخوان" پاي بر صحنه تئاتر ميگذارد.
نمايشهاي"مستنطق"، "ولپن"، "دختر شکلات فروش"، "شنل قرمز"، "تارتوف"، "امير ارسلان" و"بنگاه تئاترال" با بازي او از سالهاي 21 تا 48 بر صحنه رفت. او در عرصه کارگرداني نيز"هياهوي بسيار براي هيچ" و"خانه عروسک" را در پرونده کاري خود دارد.
سوئيت سمفوني"اين فصل را با من بخوان" با آهنگسازي مجيد انتظامي و کارگرداني حسين پارسايي از 4 تا 12 مهر در تالار وحدت روي صحنه خواهد بود.
اين نكته را هم ازقول مجيد انتظامي بخوانيد : " پدرم مايل بود تا کاري مشترک با هم داشته باشيم، ولي قطعه خاصي براي او در نظر نگرفتهام چرا که قطعات از قبل نوشته شده است. جا دارد بگويم که حضور ايشان در اين اثر لطف پدرم نسبت به من است که به خاطر من و به پيشنهاد من در کار حضور دارند. بدين ترتيب مطمئناً ايشان تا اندازهاي کارشان را خوب انجام ميدهند که من نگرانم مردم فراموش کنند که براي ديدن کنسرت آمدهاند."
۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه
سومين دوره ادبيات نمايشي ايران فراخوان داد
کانون نمايشنامهنويسان خانه تئاتر با هدف رشد و اعتلاي ادبيات نمايشي ايران، سومين دوره انتخاب آثار برتر ادبيات نمايشي ايران را در زمستان 1387 برگزار ميکند.
در اين دوره انتخاب آثار برتر ادبيات نمايشي، آثار برگزيده به اين شرح انتخاب ميشوند:
الف) بخش نمايشنامههاي چاپ شده در قالب کتاب
1- يک نمايشنامه بلند
2- يک نمايشنامه کوتاه
ب) بخش نمايشنامههاي چاپ نشده
1- يک نمايشنامه بلند
2- يک نمايشنامه کوتاه
پ) بخش نمايشنامههاي ترجمه شده
1- يک نمايشنامه چاپ شده در قالب کتاب
ت) بخش نمايشنامههاي راديويي
1- يک نمايشامه بلند تک قسمتي
ث) بخش نمايشنامههاي عروسکي
1- يک نمايشنامه چاپ شده در قالب کتاب
2- يک نمايشنامه چاپ نشده
ج) بخش نمايشنامههاي کودک و نوجوان
1- يک نمايشنامه چاپ شده در قالب کتاب
2- يک نمايشنامه ترجمه شده در قالب کتاب
3- يک نمايشنامه چاپ نشده
چ) بخش نمايشنامههاي خياباني
1- طرح و ايده
2- نمايشنامه خياباني
ح) بخش آثار پژوهشي در حوزه ادبيات نمايشي(بزرگسال، کودک و نوجوان، عروسکي، خياباني و راديويي)
1- يک اثر تاليفي چاپ شده در قالب کتاب
2- يک اثر ترجمه شده در قالب کتاب
3- يک مقاله تاليفي چاپ شده در نشريههاي تخصصي
4- يک مقاله ترجمه و چاپ شده در نشريات تخصصي
شرايط:
الف) عمومي:
1- تمامي آثار پارسي زبان، صرف نظر از مليت پديد آورنده پذيرفته ميشود.
2- از هر نويسنده در هر بخش فقط يک اثر پذيرفته ميشود.
3- شرکت کنندگان ميتوانند آثار خود را تا 6 مهر ماه 1387 به دفتر دبيرخانه ارسال کنند.
4- ارائه 5 نسخه از هر اثر الزامي است.
5- در هر بخش اگر تعداد آثار رسيده به دبيرخانه کمتر از 5 اثر باشد، آثار رسيده داوري نميشود.
6- ارائه اصل اثر از زبان مبنا براي نمايشنامههاي ترجمه شده در 3 نسخه الزامي است.
ب) اختصاصي
1- در سومين دوره انتخاب آثار برتر ادبيات نمايشي در بخش نمايشنامهها، ترجمهها و پژوهش ادبيات نمايشي بزرگسال فقط آثار چاپي سال 86 ارزيابي ميشود و آثار ارائه شده در دورههاي پيشين ارزيابي نخواهد شد.
2- در اين دوره در بخش نمايشنامههاي کودک و نوجوان و عروسکي آثار چاپي از 1380 تا پايان 1386 ارزيابي ميشود.
3- در بخش نمايشنامههاي خياباني، نمايشنامههاي نوشته از 1380 تا 1386 ارزيابي ميشود.
4- در سومين دوره در بخش آثار پژوهشي ادبيات نمايشي، نمايش عروسکي، کودک و نوجوان، تئاتر خياباني و نمايش راديويي آثار چاپي از 1380 تا 1386 داوري ميشود.
نشاني: تهران، کدپستي 1315833656 ، خيابان انقلاب، خيابان صباي جنوبي، نبش کوچه ماه، ساختمان آفتاب، طبقه اول، خانه تئاتر، کانون نمايشنامهنويسان خانه تئاتر
آدرس سايت: www.theaterforum.ir
در اين دوره انتخاب آثار برتر ادبيات نمايشي، آثار برگزيده به اين شرح انتخاب ميشوند:
الف) بخش نمايشنامههاي چاپ شده در قالب کتاب
1- يک نمايشنامه بلند
2- يک نمايشنامه کوتاه
ب) بخش نمايشنامههاي چاپ نشده
1- يک نمايشنامه بلند
2- يک نمايشنامه کوتاه
پ) بخش نمايشنامههاي ترجمه شده
1- يک نمايشنامه چاپ شده در قالب کتاب
ت) بخش نمايشنامههاي راديويي
1- يک نمايشامه بلند تک قسمتي
ث) بخش نمايشنامههاي عروسکي
1- يک نمايشنامه چاپ شده در قالب کتاب
2- يک نمايشنامه چاپ نشده
ج) بخش نمايشنامههاي کودک و نوجوان
1- يک نمايشنامه چاپ شده در قالب کتاب
2- يک نمايشنامه ترجمه شده در قالب کتاب
3- يک نمايشنامه چاپ نشده
چ) بخش نمايشنامههاي خياباني
1- طرح و ايده
2- نمايشنامه خياباني
ح) بخش آثار پژوهشي در حوزه ادبيات نمايشي(بزرگسال، کودک و نوجوان، عروسکي، خياباني و راديويي)
1- يک اثر تاليفي چاپ شده در قالب کتاب
2- يک اثر ترجمه شده در قالب کتاب
3- يک مقاله تاليفي چاپ شده در نشريههاي تخصصي
4- يک مقاله ترجمه و چاپ شده در نشريات تخصصي
شرايط:
الف) عمومي:
1- تمامي آثار پارسي زبان، صرف نظر از مليت پديد آورنده پذيرفته ميشود.
2- از هر نويسنده در هر بخش فقط يک اثر پذيرفته ميشود.
3- شرکت کنندگان ميتوانند آثار خود را تا 6 مهر ماه 1387 به دفتر دبيرخانه ارسال کنند.
4- ارائه 5 نسخه از هر اثر الزامي است.
5- در هر بخش اگر تعداد آثار رسيده به دبيرخانه کمتر از 5 اثر باشد، آثار رسيده داوري نميشود.
6- ارائه اصل اثر از زبان مبنا براي نمايشنامههاي ترجمه شده در 3 نسخه الزامي است.
ب) اختصاصي
1- در سومين دوره انتخاب آثار برتر ادبيات نمايشي در بخش نمايشنامهها، ترجمهها و پژوهش ادبيات نمايشي بزرگسال فقط آثار چاپي سال 86 ارزيابي ميشود و آثار ارائه شده در دورههاي پيشين ارزيابي نخواهد شد.
2- در اين دوره در بخش نمايشنامههاي کودک و نوجوان و عروسکي آثار چاپي از 1380 تا پايان 1386 ارزيابي ميشود.
3- در بخش نمايشنامههاي خياباني، نمايشنامههاي نوشته از 1380 تا 1386 ارزيابي ميشود.
4- در سومين دوره در بخش آثار پژوهشي ادبيات نمايشي، نمايش عروسکي، کودک و نوجوان، تئاتر خياباني و نمايش راديويي آثار چاپي از 1380 تا 1386 داوري ميشود.
نشاني: تهران، کدپستي 1315833656 ، خيابان انقلاب، خيابان صباي جنوبي، نبش کوچه ماه، ساختمان آفتاب، طبقه اول، خانه تئاتر، کانون نمايشنامهنويسان خانه تئاتر
آدرس سايت: www.theaterforum.ir
۱۳۸۷ شهریور ۱۶, شنبه
چه كسي پاسخگوي زمانهاي از دست رفته ما است
درجشن بزرگ سينماي ايران از استاد بهرام بيضايي تقديرشد وبزرگي چون ناصرتقوايي ازاو گفت . بي شك هردو ازقله هاي هنر اين سرزمين هستند وحتي مي توان گفت كاربزرگ بيضايي درجغرافياي فارسي زبانان نيزتاثيرگذاراست . زمان از بيضايي دريغ شده و او نتوانسته روشهاي خلاق وبي مرز اجرايي خود را نشان دهد ، اما او زمان را با نوشتن بسيار نمايشنامه ، فيلمنامه وپژوهش از آن خود كرده است وتاريخ را مسخرخويش .
بيضايي كاربزرگش آن بود كه براي شناختن وشناساندن ملت خويش تا قلب تاريخ واسطوره رفت و به ما نشان داد كه چگونه خود را مي پنداشتيم ( دراسطوره ) ،چگونه بوديم (درتاريخ ) وچگونه هستيم ( دراكنون ) . بسياري ازاو دراين جشن گفتند اما ناصرتقوايي عزيز آن گفت كه هيچ وقت شنيده نشده بود .
دربزرگداشت بهرام بيضايي ناصر تقوايي به ايراد سخنراني پرداخت و اظهار داشت: هنگامي كه من كارم را آغاز كردم، بهرام چندسالي بود كه مطرح شده بود و اولين آشناييهاي من با او خواندن مجموعه نوشتههايش بود كه از همانجا ميشد آينده خوبي را برايش متصور شد و خيلي از موارد حساس نمايشهاي او از طريق اجرا روايت ميشد.
وي افزود: ما دوستي ديرينهاي با هم داريم و كموبيش در جريان كار هم هستيم و چيزي كه مجموعا از كار او دريافتم جستوجوي گمشدهاي است كه از فيلم اول تا آخرش داشته كه اين هويت ماست.
اين كارگردان ادامه داد: همه شما بيضايي را دوست داريد اما چه كسي بابت كارهايي كه نكرده، فيلمهايي كه نساخته و آثاري كه روي صحنه نبرده تلاش كرده و اين چه رفتاري است كه ملت ما با هنرمندانش دارد و چه كسي پاسخگوي زمانهاي از دست رفته ما است.
تقوايي تصريح كرد: خود من الآن به سن 70 رسيدهام و ميبينم كه چهقدر كار نكرده دارم. روشنفكري امروز به كلمه توهينآميزي تبديل شده و هنرمندان روشنفكر نميبينيم، درحاليكه بدون شك هنرمندان از دل روشنفكران بيرون ميآيند و هرچه اين جماعت عمر خودش را بيشتر براي ملت ميگذارد جوابش معكوس ميشود.
وي با طرح اين پرسش مطرح كرد: مگر شما عاشق بيضايي نيستيد پس چرا 10 سال نگذاشتيد كار كند؟ اگر دلتان براي بيضايي تنگ ميشود چرا كوشش نميكنيد فيلم بسازد؟ بايد توجه داشته باشيد اگر فيلم، موسيقي و نمايش خوب ميخواهيد كمي هم خودتان اقدام كنيد.
تقوايي اظهار اميدواري كرد: نسلهاي جوان ما عمرش را اينگونه به بطالت نگذرانند و به زباني صحبت كنند كه توده مردم هم آنها را بفهمد.
داريوش فرهنگ، مهدي هاشمي و امين تارخ ديگر كساني بودند كه براي تجليل از بهرام بيضايي به روي صحنه دعوت شدند.
بيضايي پس از دريافت جايزه با اشاره به بزرگداشتهاي ديگر اين مراسم گفت: با فريبرزي در «شايد وقتي ديگر» همكاري داشتم، بعد از 10 سال توانستم در زمان سيفالله داد كار كنم و فيلم «سگكشي» را ساختم و مشايخي كه براي اولينبار در مقام كارگرداني تئاتر در نمايش «ميراث» براي من بازي كرد. همچنين ناصر تقوايي كه در آبادان و در تاريكي اتاق نمايش فيلم با او آشنا شدم.
وي ادامه داد: زمان به سرعت ميگذرد و بايد آداب زندگي در جهاني كه هستيم را بياموزيم و وقت زيادي نداريم كه به همهچيز مشكوك باشيم. ما نه تصور داريم و نه برنامهريزي و تنها هيجان داريم بنابراين بهتر است يك برنامهريزي داشته باشيم.
بيضايي خطاب به حاضران اظهار اميدواري كرد: در آينده شاهد بزرگداشتهاي شما باشيم.
بيضايي كاربزرگش آن بود كه براي شناختن وشناساندن ملت خويش تا قلب تاريخ واسطوره رفت و به ما نشان داد كه چگونه خود را مي پنداشتيم ( دراسطوره ) ،چگونه بوديم (درتاريخ ) وچگونه هستيم ( دراكنون ) . بسياري ازاو دراين جشن گفتند اما ناصرتقوايي عزيز آن گفت كه هيچ وقت شنيده نشده بود .
دربزرگداشت بهرام بيضايي ناصر تقوايي به ايراد سخنراني پرداخت و اظهار داشت: هنگامي كه من كارم را آغاز كردم، بهرام چندسالي بود كه مطرح شده بود و اولين آشناييهاي من با او خواندن مجموعه نوشتههايش بود كه از همانجا ميشد آينده خوبي را برايش متصور شد و خيلي از موارد حساس نمايشهاي او از طريق اجرا روايت ميشد.
وي افزود: ما دوستي ديرينهاي با هم داريم و كموبيش در جريان كار هم هستيم و چيزي كه مجموعا از كار او دريافتم جستوجوي گمشدهاي است كه از فيلم اول تا آخرش داشته كه اين هويت ماست.
اين كارگردان ادامه داد: همه شما بيضايي را دوست داريد اما چه كسي بابت كارهايي كه نكرده، فيلمهايي كه نساخته و آثاري كه روي صحنه نبرده تلاش كرده و اين چه رفتاري است كه ملت ما با هنرمندانش دارد و چه كسي پاسخگوي زمانهاي از دست رفته ما است.
تقوايي تصريح كرد: خود من الآن به سن 70 رسيدهام و ميبينم كه چهقدر كار نكرده دارم. روشنفكري امروز به كلمه توهينآميزي تبديل شده و هنرمندان روشنفكر نميبينيم، درحاليكه بدون شك هنرمندان از دل روشنفكران بيرون ميآيند و هرچه اين جماعت عمر خودش را بيشتر براي ملت ميگذارد جوابش معكوس ميشود.
وي با طرح اين پرسش مطرح كرد: مگر شما عاشق بيضايي نيستيد پس چرا 10 سال نگذاشتيد كار كند؟ اگر دلتان براي بيضايي تنگ ميشود چرا كوشش نميكنيد فيلم بسازد؟ بايد توجه داشته باشيد اگر فيلم، موسيقي و نمايش خوب ميخواهيد كمي هم خودتان اقدام كنيد.
تقوايي اظهار اميدواري كرد: نسلهاي جوان ما عمرش را اينگونه به بطالت نگذرانند و به زباني صحبت كنند كه توده مردم هم آنها را بفهمد.
داريوش فرهنگ، مهدي هاشمي و امين تارخ ديگر كساني بودند كه براي تجليل از بهرام بيضايي به روي صحنه دعوت شدند.
بيضايي پس از دريافت جايزه با اشاره به بزرگداشتهاي ديگر اين مراسم گفت: با فريبرزي در «شايد وقتي ديگر» همكاري داشتم، بعد از 10 سال توانستم در زمان سيفالله داد كار كنم و فيلم «سگكشي» را ساختم و مشايخي كه براي اولينبار در مقام كارگرداني تئاتر در نمايش «ميراث» براي من بازي كرد. همچنين ناصر تقوايي كه در آبادان و در تاريكي اتاق نمايش فيلم با او آشنا شدم.
وي ادامه داد: زمان به سرعت ميگذرد و بايد آداب زندگي در جهاني كه هستيم را بياموزيم و وقت زيادي نداريم كه به همهچيز مشكوك باشيم. ما نه تصور داريم و نه برنامهريزي و تنها هيجان داريم بنابراين بهتر است يك برنامهريزي داشته باشيم.
بيضايي خطاب به حاضران اظهار اميدواري كرد: در آينده شاهد بزرگداشتهاي شما باشيم.
۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه
بيضايي كسي كه زبان نياكان ما را امروزي كرد
بهرام بيضايي در آستانهي مراسم بزرگداشت خود در جشن خانه سينما، درگير انجام مونتاژ جديدترين ساختهاش «وقتي همه در خوابيم» است.
به گزارش (ايسنا)، اين كارگردان ايراني كه تاكنون و در هفتمين دههي زندگي خود امكان ساخت سه فيلم كوتاه و ده فيلم بلند را پيدا كرده است، همچنان ترجيح ميدهد دربارهي آخرين اثر سينمايي خود به بيان همان جملهي اوليهي «اين فيلم دربارهي يك برخورد تصادفي است» بسنده كند.
بهرام بيضايي كه معمولا با فاصلههاي زياد امكان ساخت فيلم را پيدا ميكند درمراسم بزرگداشت روز تولدش كه 5 ديماه 85 برگزار شد، گفته بود: «هرچند از بخشي از جامعه دلگيرم اما بخش ديگر آن از كساني مانند من، محمود دولتآبادي يا بابك بيات و ... خواسته و ميخواهد كه بمانيم و كار كنيم.»
او با اشاره به دلبستگياش به تئاتر و سينما گفته بود: «تلاش كردم شناخت بيشتري نسبت به اين دوزمينه كه مورد علاقهام بودند، پيدا كنم و امروز هم مطمئن نيستم موفق شده باشم. هرچند تنها 9 فيلم بلند و سه فيلم كوتاه ساختهام اما براي ساختن اينها تلاش بسياري كردهام.
ميخواستم از كارهاي نكردهام بگويم اما آنقدر زياد است كه نه وقت هست و نه حوصله.»
بيضايي طي سالهاي اخير، موفق به اجراي دونمايش شد؛ او سال 84 نمايش «مجلس شبيه درذكر مصايب استاد نويد ماكان و همسرش مهندس رخشيد فرزين» را درتالار اصلي تئاترشهر به صحنه برد و دوسال بعد، پس از مدتها انتظار توانست نمايشنامهي ديگرش «افرا» را به صحنه ببرد كه اين نمايش درسالن مورد علاقهي بيضايي اجرا نشد، اما به هرحال طلسم اجراي آن پس از سالها انتظار براي بهرام بيضايي شكسته شد.
محمود دولتآبادي، داستاننويسي كه بيضايي را از سالهاي دور تئاتر ميشناسد، در همان مراسم بزرگداشت او؛ بهرام بيضايي را سعدي ديگر فارسي دانسته بود و گفته بود:«كسي كه زبان نياكان ما را امروزي كرده، آن هم براي صحنه و نمايش.»
او كه بيضايي را هنرمندي نوانديش و كهنشناس توصيف كرده بود، معتقد است: «هرزمان كه مجال پيدا كرده كار كرد. اگر نتوانست نمايش اجرا كند، فيلم ساخت و اگر شرايط ساخت فيلم فراهم نشد، پژوهش كرد.»
اما مهدي هاشمي، بازيگري كه در بيشتر آثار بهرام بيضايي همراه او بوده است، نيز نظرات خود را اينگونه بيان كرد: «او درعين حماسي و خشمگينبودن، پر از لطايف و طنز است و همچون چاپلين گاه با طنزي گزنده به خود ميتازد. رنج پارسيبودن و فرزند فردوسيبودن نگذاشته از زيستن خود لذت ببرد.
بيضايي هم آرش است، هم بهرام، سياوش، تهمتن و هرآنكه هست جام جم در دست دارد و نگران ميراث نياكان خويش است.»
اما اين هنرمندي كه هفتادمين سال زندگي خود را تجربه ميكند هنوز هم به اجراي نمايش «سهرابكشي» علاقهمند است، نمايشي كه بهخاطر نبود بازيگر مناسب تاكنون از اجراي آن صرفنظر كرده است.
او سال گذشته نيز قصد داشت فيلمنامهي «لبهي پرتگاه» را بسازد، اما بهدليل مسائلي كه هرگز بهطور روشن و آشكار به آنها پرداخته نشد، مدتي بعد خبر توقف پروژه به گوش رسيد ودر فاصلهي كوتاهي فيلمنامه هم منتشر شد و پس از آن بود كه مقدمات ساخت «وقتي همه درخوابيم» فراهم شد تا اين فيلمساز در روزهاي مياني سال 87 سرگرم مونتاژ اين اثر باشد.
به گزارش (ايسنا)، اين كارگردان ايراني كه تاكنون و در هفتمين دههي زندگي خود امكان ساخت سه فيلم كوتاه و ده فيلم بلند را پيدا كرده است، همچنان ترجيح ميدهد دربارهي آخرين اثر سينمايي خود به بيان همان جملهي اوليهي «اين فيلم دربارهي يك برخورد تصادفي است» بسنده كند.
بهرام بيضايي كه معمولا با فاصلههاي زياد امكان ساخت فيلم را پيدا ميكند درمراسم بزرگداشت روز تولدش كه 5 ديماه 85 برگزار شد، گفته بود: «هرچند از بخشي از جامعه دلگيرم اما بخش ديگر آن از كساني مانند من، محمود دولتآبادي يا بابك بيات و ... خواسته و ميخواهد كه بمانيم و كار كنيم.»
او با اشاره به دلبستگياش به تئاتر و سينما گفته بود: «تلاش كردم شناخت بيشتري نسبت به اين دوزمينه كه مورد علاقهام بودند، پيدا كنم و امروز هم مطمئن نيستم موفق شده باشم. هرچند تنها 9 فيلم بلند و سه فيلم كوتاه ساختهام اما براي ساختن اينها تلاش بسياري كردهام.
ميخواستم از كارهاي نكردهام بگويم اما آنقدر زياد است كه نه وقت هست و نه حوصله.»
بيضايي طي سالهاي اخير، موفق به اجراي دونمايش شد؛ او سال 84 نمايش «مجلس شبيه درذكر مصايب استاد نويد ماكان و همسرش مهندس رخشيد فرزين» را درتالار اصلي تئاترشهر به صحنه برد و دوسال بعد، پس از مدتها انتظار توانست نمايشنامهي ديگرش «افرا» را به صحنه ببرد كه اين نمايش درسالن مورد علاقهي بيضايي اجرا نشد، اما به هرحال طلسم اجراي آن پس از سالها انتظار براي بهرام بيضايي شكسته شد.
محمود دولتآبادي، داستاننويسي كه بيضايي را از سالهاي دور تئاتر ميشناسد، در همان مراسم بزرگداشت او؛ بهرام بيضايي را سعدي ديگر فارسي دانسته بود و گفته بود:«كسي كه زبان نياكان ما را امروزي كرده، آن هم براي صحنه و نمايش.»
او كه بيضايي را هنرمندي نوانديش و كهنشناس توصيف كرده بود، معتقد است: «هرزمان كه مجال پيدا كرده كار كرد. اگر نتوانست نمايش اجرا كند، فيلم ساخت و اگر شرايط ساخت فيلم فراهم نشد، پژوهش كرد.»
اما مهدي هاشمي، بازيگري كه در بيشتر آثار بهرام بيضايي همراه او بوده است، نيز نظرات خود را اينگونه بيان كرد: «او درعين حماسي و خشمگينبودن، پر از لطايف و طنز است و همچون چاپلين گاه با طنزي گزنده به خود ميتازد. رنج پارسيبودن و فرزند فردوسيبودن نگذاشته از زيستن خود لذت ببرد.
بيضايي هم آرش است، هم بهرام، سياوش، تهمتن و هرآنكه هست جام جم در دست دارد و نگران ميراث نياكان خويش است.»
اما اين هنرمندي كه هفتادمين سال زندگي خود را تجربه ميكند هنوز هم به اجراي نمايش «سهرابكشي» علاقهمند است، نمايشي كه بهخاطر نبود بازيگر مناسب تاكنون از اجراي آن صرفنظر كرده است.
او سال گذشته نيز قصد داشت فيلمنامهي «لبهي پرتگاه» را بسازد، اما بهدليل مسائلي كه هرگز بهطور روشن و آشكار به آنها پرداخته نشد، مدتي بعد خبر توقف پروژه به گوش رسيد ودر فاصلهي كوتاهي فيلمنامه هم منتشر شد و پس از آن بود كه مقدمات ساخت «وقتي همه درخوابيم» فراهم شد تا اين فيلمساز در روزهاي مياني سال 87 سرگرم مونتاژ اين اثر باشد.
۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه
مونولوگ در تئاتر معنايي ندارد
بابك احمدي معتقد است: هنر دريچهاي باز ميكند تا مونولوگ به ديالوگ بدل شود، زيرا هنر بدون مخاطب زنده نميماند پس از منظر فلسفه، مونولوگ در تئاتر معنايي ندارد.
به گزارش ايسنا در نخستين جلسه از برنامهي شش ماهي اجراهاي مونولوگ گروه تئاتر «ليو» كه شب گذشته با اجراي نمايش «همه چيز ميگذرد تو نميگذري» در تالار استاد انتظامي برپا بود، بابك احمدي - مدرس ومحقق فلسفه - با اظهار خرسندي از حضور خود در جمع هنرمندان تئاتر، گفت: هنر همان صندلي راحتي است كه دقايقي پيش در اجراي رضا بهبودي شاهد آن بوديم و ما را به يك دنياي عجيب و فرهنگي شگفتانگيز برد و در آن، ذهن درهم و آشفتهاي را به نمايش گذاشت كه همانا همهي ما درحال دستوپا زدن در آن هستيم.
او اضافه كرد: هنر با نامتعارف بودن دكور، اشيا و بدن ميتواند چيزي را بگويد كه ما اهل فلسفه با همان اشكال قديمي و تكراري، حد و توان نزديكشدن به آن را نداريم و به همين دليل بايد از شما تشكر كنم كه امروز فرصت حضور در اين جمع را به من داديد.
نويسنده كتاب «حقيقت و زيبايي» ادامه داد: الهه نمايش اين امكان را ميدهد تا در عرض نيمساعت ما را به دنيايي برد كه در خلال آن بفهميم چه ميكشيم و چه بر سر ما ميآيد و امشب و در روز تولدم ، ديدن چنين نمايشي هديهي باارزشي بود كه از گروه تئاتر «ليو» و اهالي تئاتر دريافت كردم.
احمدي خاطرنشان كرد: هنر به راحتي از چيزي عبور ميكند كه فلسفه قصه رسيدن به آن را دارد و در اين ميان نزديكترين هنر به لحاظ شكل بياني به فلسفه همان «تئاتر» است. چه بسا كه مهمترين نظريه فلسفه هنر كه همانه كتاب «پوئتيك» ارسطو است، درباره تئاتر نوشته شده است و ما در تئاتر تمام عواملي را داريم كه در فلسفه هم مطرح ميشود.
او تصريح كرد: به راحتي ميتوان تأثير تئاتر بر روي انديشههاي فلسفي را ديد، چه بسا كه سالها بعد از ارسطو نيز ، در نظريههاي فلاسفه ديگري چون هگل و ... به كرات به موضوع تراژدي و تئاتر برميخوريم.
نويسنده كتاب «فلسفه هنر» با اشاره به دوره رنسانس يادآور شد: در آن دوران هرآنچه كه فيلسوفان قصد مطرحكردن آن را داشتند و عملي نبود، هنرمندان به راحتي در نمايشنامه هايشان ميگفتند و اين اتفاق تا چخوف ايبسن و تئاتر امروز هم ادامه دارد و هنرمندان از هر منفذي استفاده ميكنند تا به ما بفهمانند كه در چه فضايي هستيم و چه ميكنيم و اين همان نقطه تلاقي فلسفه و هنر است.
احمدي در ادامه سخنان خود با تأكيد بر اينكه چيزي از تئاتر نميداند، گفت: ميتوان امروز و در بحث
«مونولوگ» و «ديالوگ» از منظر فلسفي به تئاتر و تعاريف اين دو رسيد، چه بسا كه نفس ديالوگ به مكالمه و گفتوگو ترجمه شده است و يك نوع ردوبدل كردن فكر، كلام و بيان بهتر نفس ميان يك يا چند آدم است، به همين دليل هم در مكالمات سقراطي، ديالوگها نقش مهمي را ايفا ميكنند و تئاتر به خوبي اين تقسيم انديشه ميان آدمها را نشان ميدهد.
او سپس به مقوله «مونولوگ» و تعريف آن اشاره كرد و افزود: ما در فلسفه كار را با ديالوگ شروع كردهايم اما ديالوگهاي سقراطي به معناي كشف حقيقت نيستند، زيرا كه كشف حقيقت به معناي تقسيمشدن خرد است و ديالوگ واقعي بر اين مبنا شكل ميگيرد كه من و ديگري نميدانيم و از طريق صحبتكردن بيشتر با يكديگر متوجه ميشويم.
او اضافه كرد: فرم واقعي فلسفه يك نوع تكگويي است كه در حد اعلاي آن يك فيلسوف عقايد خود را در قالب كتاب تئوريهايش مطرح ميكند، اما در تئاتر چيزي به نام مونولوگ نداريم. چون در نهايت هر مونولوگي يك نوع گفتوگو با ديگران است.
احمدي با توضيح گونههاي مونولوگ در عرصه تئاتر و بررسي آن در نمايشنامههاي مختلف، گفت: در يك شكل از مونولوگ كه در بخشهايي از نمايشنامه «رومئو و ژوليت» اتفاق ميافتد، آدمي با خودش حرف ميزند و طرف مقابل او حضور دارد، ولي او از حضورش بياطلاع است. درحالت ديگر هم كه در بخشهايي از نمايشنامه «دايي وانيا » شاهد آن هستيم ، شنونده پنهان است ولي گوش ميدهد و اين مونولوگ در واقع خطاب به تماشاگر است و تكتك تماشاگران را با خودش همراه ميكند و اين گونه ثابت ميشود كه تئاتر همواره شنونده دارد و عدهاي آدم در برابر آن هستند.
احمدي سپس به تفاوت ميان اجراي تئاتر و روخواني يك متن اشاره كرد و افزود: تئاتر در دو شكل «متن نوشتاري» و «بازي» شكل ميگيرد و موقعيت ،مكان، نور، بازيگر، صدا و ... تئاتر را ميسازد و قصد دارد شما را وارد دنيايي كند تا به او گوش دهيد. در واقع در دنياي تئاتر، ارزشها به مبارزه طلبيده ميشود، پس تحت هيچ شرايطي اين رفتار مونولوگ يا تكگويي محسوب نميشود چون در نهايت يك خطابه اجتماعي است.
او تأكيد كرد كه هنر در بسته بودن مطلق وجود ندارد و ادامه داد: يك متن نمايشي تنها با خواندهشدن ارزش ندارد و مونولوگ هم بدينگونه است ، زيرا زماني كه ما فكر ميكنيم و با ديگران ديالوگي نداريم، مدام به غرايز و آرزوهاي واقعي خودمان برميگرديم و جلوي كسي نقش بازي نميكنيم اما هنر اين دريچه را به ما ميدهد تا اين مونولوگ را بدل به يك ديالوگ كنيم.البته مونولوگ در ذات خود بهتر از ديالوگ بيانگر منطق گفتاري است.
اين مدرس فلسفه، متذكر شد: هنر نميتواند بدون مخاطب زنده بماند، چون در نهايت، بايد دريچهاي روبه مخاطب باز كند و هنر به ما ياد ميدهد كه چگونه اين دريچه را باز كنيم و دشمني با هنر از سوي آدمهايي كه اجازه باز شدن اين دريچه را نميدهند، تنها نشانگر يك فضاي نظامي است، درحاليكه ما در هنر با كسي جنگ نداريم، بلكه ميخواهيم به تفاهمي برسيم كه آرمان نهايي ما يعني «آزادي بيان» را مطرح كند.
احمدي خاطرنشان كرد: داشتن يك تئاتر و سينماي آزاد هدف اصلي هر هنري است تا بتواند در خلال آن حرف بزند و تجربههايش را به ما بگويد و ديدن اين نمايش و حضور در اين جمع هديهاي براي من بود تا دنياي اطراف خودم را از خلال متني كه محمد چرمشير نوشته بود، بهتر بشناسم و براي آزادي بهتر بيانديشم، اين نمايش در واقع ما را به دنيايي برد كه بفهميم وقتي به مونولوگ برميخوريم، يعني يك مستبد جلوي بازشدن دريچهها را بسته است.
سپس لوح تقدير و هديه گروه تئاتر ليو توسط هما روستا به بابك احمدي به عنوان نخستين سخنران اين برنامه اهدا شد.
به گزارش ايسنا در نخستين جلسه از برنامهي شش ماهي اجراهاي مونولوگ گروه تئاتر «ليو» كه شب گذشته با اجراي نمايش «همه چيز ميگذرد تو نميگذري» در تالار استاد انتظامي برپا بود، بابك احمدي - مدرس ومحقق فلسفه - با اظهار خرسندي از حضور خود در جمع هنرمندان تئاتر، گفت: هنر همان صندلي راحتي است كه دقايقي پيش در اجراي رضا بهبودي شاهد آن بوديم و ما را به يك دنياي عجيب و فرهنگي شگفتانگيز برد و در آن، ذهن درهم و آشفتهاي را به نمايش گذاشت كه همانا همهي ما درحال دستوپا زدن در آن هستيم.
او اضافه كرد: هنر با نامتعارف بودن دكور، اشيا و بدن ميتواند چيزي را بگويد كه ما اهل فلسفه با همان اشكال قديمي و تكراري، حد و توان نزديكشدن به آن را نداريم و به همين دليل بايد از شما تشكر كنم كه امروز فرصت حضور در اين جمع را به من داديد.
نويسنده كتاب «حقيقت و زيبايي» ادامه داد: الهه نمايش اين امكان را ميدهد تا در عرض نيمساعت ما را به دنيايي برد كه در خلال آن بفهميم چه ميكشيم و چه بر سر ما ميآيد و امشب و در روز تولدم ، ديدن چنين نمايشي هديهي باارزشي بود كه از گروه تئاتر «ليو» و اهالي تئاتر دريافت كردم.
احمدي خاطرنشان كرد: هنر به راحتي از چيزي عبور ميكند كه فلسفه قصه رسيدن به آن را دارد و در اين ميان نزديكترين هنر به لحاظ شكل بياني به فلسفه همان «تئاتر» است. چه بسا كه مهمترين نظريه فلسفه هنر كه همانه كتاب «پوئتيك» ارسطو است، درباره تئاتر نوشته شده است و ما در تئاتر تمام عواملي را داريم كه در فلسفه هم مطرح ميشود.
او تصريح كرد: به راحتي ميتوان تأثير تئاتر بر روي انديشههاي فلسفي را ديد، چه بسا كه سالها بعد از ارسطو نيز ، در نظريههاي فلاسفه ديگري چون هگل و ... به كرات به موضوع تراژدي و تئاتر برميخوريم.
نويسنده كتاب «فلسفه هنر» با اشاره به دوره رنسانس يادآور شد: در آن دوران هرآنچه كه فيلسوفان قصد مطرحكردن آن را داشتند و عملي نبود، هنرمندان به راحتي در نمايشنامه هايشان ميگفتند و اين اتفاق تا چخوف ايبسن و تئاتر امروز هم ادامه دارد و هنرمندان از هر منفذي استفاده ميكنند تا به ما بفهمانند كه در چه فضايي هستيم و چه ميكنيم و اين همان نقطه تلاقي فلسفه و هنر است.
احمدي در ادامه سخنان خود با تأكيد بر اينكه چيزي از تئاتر نميداند، گفت: ميتوان امروز و در بحث
«مونولوگ» و «ديالوگ» از منظر فلسفي به تئاتر و تعاريف اين دو رسيد، چه بسا كه نفس ديالوگ به مكالمه و گفتوگو ترجمه شده است و يك نوع ردوبدل كردن فكر، كلام و بيان بهتر نفس ميان يك يا چند آدم است، به همين دليل هم در مكالمات سقراطي، ديالوگها نقش مهمي را ايفا ميكنند و تئاتر به خوبي اين تقسيم انديشه ميان آدمها را نشان ميدهد.
او سپس به مقوله «مونولوگ» و تعريف آن اشاره كرد و افزود: ما در فلسفه كار را با ديالوگ شروع كردهايم اما ديالوگهاي سقراطي به معناي كشف حقيقت نيستند، زيرا كه كشف حقيقت به معناي تقسيمشدن خرد است و ديالوگ واقعي بر اين مبنا شكل ميگيرد كه من و ديگري نميدانيم و از طريق صحبتكردن بيشتر با يكديگر متوجه ميشويم.
او اضافه كرد: فرم واقعي فلسفه يك نوع تكگويي است كه در حد اعلاي آن يك فيلسوف عقايد خود را در قالب كتاب تئوريهايش مطرح ميكند، اما در تئاتر چيزي به نام مونولوگ نداريم. چون در نهايت هر مونولوگي يك نوع گفتوگو با ديگران است.
احمدي با توضيح گونههاي مونولوگ در عرصه تئاتر و بررسي آن در نمايشنامههاي مختلف، گفت: در يك شكل از مونولوگ كه در بخشهايي از نمايشنامه «رومئو و ژوليت» اتفاق ميافتد، آدمي با خودش حرف ميزند و طرف مقابل او حضور دارد، ولي او از حضورش بياطلاع است. درحالت ديگر هم كه در بخشهايي از نمايشنامه «دايي وانيا » شاهد آن هستيم ، شنونده پنهان است ولي گوش ميدهد و اين مونولوگ در واقع خطاب به تماشاگر است و تكتك تماشاگران را با خودش همراه ميكند و اين گونه ثابت ميشود كه تئاتر همواره شنونده دارد و عدهاي آدم در برابر آن هستند.
احمدي سپس به تفاوت ميان اجراي تئاتر و روخواني يك متن اشاره كرد و افزود: تئاتر در دو شكل «متن نوشتاري» و «بازي» شكل ميگيرد و موقعيت ،مكان، نور، بازيگر، صدا و ... تئاتر را ميسازد و قصد دارد شما را وارد دنيايي كند تا به او گوش دهيد. در واقع در دنياي تئاتر، ارزشها به مبارزه طلبيده ميشود، پس تحت هيچ شرايطي اين رفتار مونولوگ يا تكگويي محسوب نميشود چون در نهايت يك خطابه اجتماعي است.
او تأكيد كرد كه هنر در بسته بودن مطلق وجود ندارد و ادامه داد: يك متن نمايشي تنها با خواندهشدن ارزش ندارد و مونولوگ هم بدينگونه است ، زيرا زماني كه ما فكر ميكنيم و با ديگران ديالوگي نداريم، مدام به غرايز و آرزوهاي واقعي خودمان برميگرديم و جلوي كسي نقش بازي نميكنيم اما هنر اين دريچه را به ما ميدهد تا اين مونولوگ را بدل به يك ديالوگ كنيم.البته مونولوگ در ذات خود بهتر از ديالوگ بيانگر منطق گفتاري است.
اين مدرس فلسفه، متذكر شد: هنر نميتواند بدون مخاطب زنده بماند، چون در نهايت، بايد دريچهاي روبه مخاطب باز كند و هنر به ما ياد ميدهد كه چگونه اين دريچه را باز كنيم و دشمني با هنر از سوي آدمهايي كه اجازه باز شدن اين دريچه را نميدهند، تنها نشانگر يك فضاي نظامي است، درحاليكه ما در هنر با كسي جنگ نداريم، بلكه ميخواهيم به تفاهمي برسيم كه آرمان نهايي ما يعني «آزادي بيان» را مطرح كند.
احمدي خاطرنشان كرد: داشتن يك تئاتر و سينماي آزاد هدف اصلي هر هنري است تا بتواند در خلال آن حرف بزند و تجربههايش را به ما بگويد و ديدن اين نمايش و حضور در اين جمع هديهاي براي من بود تا دنياي اطراف خودم را از خلال متني كه محمد چرمشير نوشته بود، بهتر بشناسم و براي آزادي بهتر بيانديشم، اين نمايش در واقع ما را به دنيايي برد كه بفهميم وقتي به مونولوگ برميخوريم، يعني يك مستبد جلوي بازشدن دريچهها را بسته است.
سپس لوح تقدير و هديه گروه تئاتر ليو توسط هما روستا به بابك احمدي به عنوان نخستين سخنران اين برنامه اهدا شد.
بودجه خانه تئاتر همچنان بلاتکلیف است
سخنگوی خانه تئاتر از بلاتکلیف ماندن اختصاص بودجه این نهاد صنفی پس از گذشت حدود شش ماه از سال 87 خبر داد.
اصغر همت در این باره به مهر گفت: با توجه به اینکه شش ماه از سال 87 گذشته اما همچنان بودجه خانه تئاتر پرداخت نشده است. در آخرین گفتگوی ایرج راد مدیر عامل خانه تئاتر با نماینده معاونت هنری وزارت ارشاد، به وی گفتهاند وضعیت مشخص نشده و اختصاص بودجه خانه تئاتر فعلا ممکن نیست.
وی با اشاره به اینکه خانه تئاتر برای پرداخت دستمزد کارکنان خود مشکل دارد، درباره ساختمان در حال ساخت خانه نیز گفت: قرارداد اولیه با پیمانکار بسته شده و ما در حال حاضر به مرحله سازهگذاری رسیدهایم. اما مشکل بودجه خانه تئاتر ما را در وضعیت بلاتکلیف قرار داده است.
سخنگوی خانه تئاتر درباره موضوع قرارداد تیپ نیز گفت: متاسفانه به دلیل برگزاری جشنواره تئاترعروسکی و بعد سفر مدیر کل هنرهای نمایشی به جشنواره ادینبورگ فرصت بحث در این باره پیش نیامده و امیدواریم با بازگشت دوستان شرایط بررسی و اجرایی شدن قرارداد تیپ دوباره در دستور کار قرار بگیرد.
اصغر همت در این باره به مهر گفت: با توجه به اینکه شش ماه از سال 87 گذشته اما همچنان بودجه خانه تئاتر پرداخت نشده است. در آخرین گفتگوی ایرج راد مدیر عامل خانه تئاتر با نماینده معاونت هنری وزارت ارشاد، به وی گفتهاند وضعیت مشخص نشده و اختصاص بودجه خانه تئاتر فعلا ممکن نیست.
وی با اشاره به اینکه خانه تئاتر برای پرداخت دستمزد کارکنان خود مشکل دارد، درباره ساختمان در حال ساخت خانه نیز گفت: قرارداد اولیه با پیمانکار بسته شده و ما در حال حاضر به مرحله سازهگذاری رسیدهایم. اما مشکل بودجه خانه تئاتر ما را در وضعیت بلاتکلیف قرار داده است.
سخنگوی خانه تئاتر درباره موضوع قرارداد تیپ نیز گفت: متاسفانه به دلیل برگزاری جشنواره تئاترعروسکی و بعد سفر مدیر کل هنرهای نمایشی به جشنواره ادینبورگ فرصت بحث در این باره پیش نیامده و امیدواریم با بازگشت دوستان شرایط بررسی و اجرایی شدن قرارداد تیپ دوباره در دستور کار قرار بگیرد.
۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه
شب نشيني باشكوه استادان تاتر با يگانه آواز
محمدرضا شجريان با حضور در مراسم جشن سالانهي انجمن منتقدان و نويسندگان خانهي تئاتر مدال نوشين را به عزتالله انتظامي، توران مهرزاد و علي نصيريان به عنوان سه چهرهي جاودان گروه تئاتر هنر ملي اهدا كرد.
به گزارش (ايسنا)، طي مراسمي كه شامگاه پنجشنبه 31 مرداد در تالار انديشهي حوزهي هنري برگزار شد، آقاي آواز ايران با پخش آهنگ «ايران اي سراي اميد» برصحنه حاضر شد و در ميان تشويق حاضران، مراسم تقدير از هنرمندان نامبرده را انجام داد.
شجريان گفت: امشب افتخار بزرگي نصيب من شد كه بزرگان تئاتر و سينماي كشور اجازه دادند، مدال نوشين توسط من به آنان هديه شود، مرا ببخشاييد كه به خاطر حضور در نخستين اجراي كنسرت همايون درايران، نميتوانم تا پايان اين برنامه همراه شما باشم.
درادامهي اين مراسم عزتالله انتظامي طي سخنان كوتاهي بيان كرد: پس از انقلاب متن مورد علاقهي خود را پيدا نكردم و به همين دليل روي صحنه نرفتم و ديگر هم توانايي دوماه تمرين و يكماه اجرا را ندارم. اما تلاش ميكنم با حضور در خانهي تئاتر خانهي هنرمندان و موزهي سينما براي اين هنرها آنچه را از دستم بر ميآيد، انجام دهم.
او با اشاره به اظهارات رسول صادقي، رييس انجمن منتقدان و نويسندگان خانهي تئاتر كه در آغاز اين مراسم اعلام خستگي و استعفا كرده بود اظهار داشت: ما هم در همين شرايط زندگي ميكنيم با اينكه سن من بالاست، اما مدام كار ميكنم زيرا هنرمند تا زماني كه زنده است، بايد فعال و براي جوانان نمونه باشد.
انتظامي تاكيد كرد: جوانان با امكانات گستردهاي كه در اختيار دارند، بايد پيش از اين بدرخشند. چرا كه شرايط امروز با دوران ما بسيار متفاوت است.
توران مهرزاد هم هنگام دريافت نشان نوشين ضمن قدرداني از برگزاري اين مراسم گفت: افتخار ميكنم كه با استاد نوشين كار كردم و بزرگ شدم.
فرهاد آييش كه همراه با همسرش مائده طهماسبي مسووليت اجراي اين برنامه را برعهده داشت، هنگام انجام مراسم تقدير از نصيريان گفت: در دورهي نوجواني يكي از آرزوهاي من ديدن بازيگر مورد علاقهام، علي نصيريان بود تا اينكه شبي دركنار تالار سنگلج ماندم و به او سلام كردم و نصيريان سيسال بعد در نمايش من بهنام «هفت شب با مهمان ناخوانده» بازي كرد و اين نمايش عشق پنهان من به ايشان بود و در ميان تمام آثارم كاري متفاوت است.
نصيريان هم با ارائهي سخنان كوتاهي از آن اجرا ياد كرد.
او نويسندگي و نقد را بنيان تئاتر دانست و يادآور شد: اگر اين پايه سست باشد، به هدفمان كه همان تئاتر ملي كه شايستهي ايران است نخواهيم رسيد و توجه به اين مقوله بايد از سوي نهادها و هنرمندان صورت بگيرد، به همين دليل اين انجمن بسيار مهم است و جاي تاسف دارد كه كمتر مورد توجه قرار ميگيرد.
درادامهي اين مراسم ايرج راد، مدير عامل خانهي تئاتر ايران مدال نوشين را به استاد شجريان اهدا كرد.
راد گفت: براي من افتخار بزرگي است كه از اين سه هنرمند شايستهي هنرهاي نمايشي تقدير شد و اين هديهي ناقابل به استاد شجريان ارائه شد، اما از اين بابت دلگيرم كه خانهي تئاتر امكانات لازم را ندارد تا بهصورت شايستهاي از بزرگان هنر كشور قدرداني كند. آنچه انجام داديم با دلمان بود و قدم تمام كساني كه براي هنر اين مملكت تلاش كردهاند بر چشم ماست.
در بخش ديگري از اين مراسم بهرام بيضايي، به خاطر كارگرداني نمايش «افرا» از سوي اعضاي اين انجمن به عنوان كارگردان برگزيدهي بالاي 40 سال انتخاب شد.
مرضيه برومند، به نمايندگي از سوي بيضايي كه به دليل سفر به شمال امكان حضور در اين مراسم را پيدا نكرده بود، پيام كوتاهي را خواند: « اگرچه بختم نخواسته ميان شما باشم، ولي دلم آنجاست و هر چند اين كلمات، سپاسگزاري مرا آنچنان كه بايد نميرساند ولي جايزهي شما گوياي آن است كه بار تعهد مرا به تئاتر و تماشاگران زيادتر ميكند تا براي آينده اگر فرصتي پيش آيد به نمايش بهتري بينديشم.»
در پايان اين مراسم اسدالله امرايي ديگر عضو هيات داوران با اظهار تاسف از لغو امتيار مجلهي هفت گفت: در آغاز اين جشن اعلام شد كه در كشور ما آدمهاي مشهور را بيشتر تحويل ميگيرند و متاسفم كه اين اتفاق نميافتد. چرا كه اگر اينگونه بود، عزتالله انتظامي و ديگران كه تلاش داشتند جان جواني را نجات بدهند به دادگاه جنايي احضار نميشدند.
دراين مراسم ياد و خاطرهي خسرو شكيبايي گرامي داشته شد.
عزتالله انتظامي در كيليپي كه از زندگي او ساخته و دراين مراسم پخش شده بود گفت: برخي از بازيگران هنگامي كه بهطور اتفاقي آنها را در خيابانها و يا درمكان ديگري ميبينيم بدون توجه از كنار آدم ميگذرند اما خسرو هرگز چنين نبود او هميشه براي سلام و احوالپرسي پيشقدم و مشتاق بود.
علي نصيريان هم با اظهار تاسف از در گذشت زودهنگام شكيبايي، مطرح كرد: خسرو بايد تا سالهاي سال زنده ميماند و نقشهاي بسياري را بازي ميكرد.
اين مراسم با پخش كاست «نامهها» با صداي خسرو شكيبايي به پايان رسيد.
به گزارش (ايسنا)، طي مراسمي كه شامگاه پنجشنبه 31 مرداد در تالار انديشهي حوزهي هنري برگزار شد، آقاي آواز ايران با پخش آهنگ «ايران اي سراي اميد» برصحنه حاضر شد و در ميان تشويق حاضران، مراسم تقدير از هنرمندان نامبرده را انجام داد.
شجريان گفت: امشب افتخار بزرگي نصيب من شد كه بزرگان تئاتر و سينماي كشور اجازه دادند، مدال نوشين توسط من به آنان هديه شود، مرا ببخشاييد كه به خاطر حضور در نخستين اجراي كنسرت همايون درايران، نميتوانم تا پايان اين برنامه همراه شما باشم.
درادامهي اين مراسم عزتالله انتظامي طي سخنان كوتاهي بيان كرد: پس از انقلاب متن مورد علاقهي خود را پيدا نكردم و به همين دليل روي صحنه نرفتم و ديگر هم توانايي دوماه تمرين و يكماه اجرا را ندارم. اما تلاش ميكنم با حضور در خانهي تئاتر خانهي هنرمندان و موزهي سينما براي اين هنرها آنچه را از دستم بر ميآيد، انجام دهم.
او با اشاره به اظهارات رسول صادقي، رييس انجمن منتقدان و نويسندگان خانهي تئاتر كه در آغاز اين مراسم اعلام خستگي و استعفا كرده بود اظهار داشت: ما هم در همين شرايط زندگي ميكنيم با اينكه سن من بالاست، اما مدام كار ميكنم زيرا هنرمند تا زماني كه زنده است، بايد فعال و براي جوانان نمونه باشد.
انتظامي تاكيد كرد: جوانان با امكانات گستردهاي كه در اختيار دارند، بايد پيش از اين بدرخشند. چرا كه شرايط امروز با دوران ما بسيار متفاوت است.
توران مهرزاد هم هنگام دريافت نشان نوشين ضمن قدرداني از برگزاري اين مراسم گفت: افتخار ميكنم كه با استاد نوشين كار كردم و بزرگ شدم.
فرهاد آييش كه همراه با همسرش مائده طهماسبي مسووليت اجراي اين برنامه را برعهده داشت، هنگام انجام مراسم تقدير از نصيريان گفت: در دورهي نوجواني يكي از آرزوهاي من ديدن بازيگر مورد علاقهام، علي نصيريان بود تا اينكه شبي دركنار تالار سنگلج ماندم و به او سلام كردم و نصيريان سيسال بعد در نمايش من بهنام «هفت شب با مهمان ناخوانده» بازي كرد و اين نمايش عشق پنهان من به ايشان بود و در ميان تمام آثارم كاري متفاوت است.
نصيريان هم با ارائهي سخنان كوتاهي از آن اجرا ياد كرد.
او نويسندگي و نقد را بنيان تئاتر دانست و يادآور شد: اگر اين پايه سست باشد، به هدفمان كه همان تئاتر ملي كه شايستهي ايران است نخواهيم رسيد و توجه به اين مقوله بايد از سوي نهادها و هنرمندان صورت بگيرد، به همين دليل اين انجمن بسيار مهم است و جاي تاسف دارد كه كمتر مورد توجه قرار ميگيرد.
درادامهي اين مراسم ايرج راد، مدير عامل خانهي تئاتر ايران مدال نوشين را به استاد شجريان اهدا كرد.
راد گفت: براي من افتخار بزرگي است كه از اين سه هنرمند شايستهي هنرهاي نمايشي تقدير شد و اين هديهي ناقابل به استاد شجريان ارائه شد، اما از اين بابت دلگيرم كه خانهي تئاتر امكانات لازم را ندارد تا بهصورت شايستهاي از بزرگان هنر كشور قدرداني كند. آنچه انجام داديم با دلمان بود و قدم تمام كساني كه براي هنر اين مملكت تلاش كردهاند بر چشم ماست.
در بخش ديگري از اين مراسم بهرام بيضايي، به خاطر كارگرداني نمايش «افرا» از سوي اعضاي اين انجمن به عنوان كارگردان برگزيدهي بالاي 40 سال انتخاب شد.
مرضيه برومند، به نمايندگي از سوي بيضايي كه به دليل سفر به شمال امكان حضور در اين مراسم را پيدا نكرده بود، پيام كوتاهي را خواند: « اگرچه بختم نخواسته ميان شما باشم، ولي دلم آنجاست و هر چند اين كلمات، سپاسگزاري مرا آنچنان كه بايد نميرساند ولي جايزهي شما گوياي آن است كه بار تعهد مرا به تئاتر و تماشاگران زيادتر ميكند تا براي آينده اگر فرصتي پيش آيد به نمايش بهتري بينديشم.»
در پايان اين مراسم اسدالله امرايي ديگر عضو هيات داوران با اظهار تاسف از لغو امتيار مجلهي هفت گفت: در آغاز اين جشن اعلام شد كه در كشور ما آدمهاي مشهور را بيشتر تحويل ميگيرند و متاسفم كه اين اتفاق نميافتد. چرا كه اگر اينگونه بود، عزتالله انتظامي و ديگران كه تلاش داشتند جان جواني را نجات بدهند به دادگاه جنايي احضار نميشدند.
دراين مراسم ياد و خاطرهي خسرو شكيبايي گرامي داشته شد.
عزتالله انتظامي در كيليپي كه از زندگي او ساخته و دراين مراسم پخش شده بود گفت: برخي از بازيگران هنگامي كه بهطور اتفاقي آنها را در خيابانها و يا درمكان ديگري ميبينيم بدون توجه از كنار آدم ميگذرند اما خسرو هرگز چنين نبود او هميشه براي سلام و احوالپرسي پيشقدم و مشتاق بود.
علي نصيريان هم با اظهار تاسف از در گذشت زودهنگام شكيبايي، مطرح كرد: خسرو بايد تا سالهاي سال زنده ميماند و نقشهاي بسياري را بازي ميكرد.
اين مراسم با پخش كاست «نامهها» با صداي خسرو شكيبايي به پايان رسيد.
۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه
اولین جایزه هنریک ایبسن به پیتر بروک رسید
دولت نروژ اولین دوره جایزه بین المللی هنری را که به نام "هنریک ایبسن" نمایشنامه نویس بزرگ نروژی نامگذاری شده به پیتر بروک کارگردان شهیر انگلیسی اهدا می کند.
به گزارش مهر به نقل از مورگن پست، لیو اولمان بازیگر باسابقه نروژی که مدیر گروه داوران این جایزه است در این باره گفت : انتخاب پیتر بروک به خاطر تلاشهای بی وقفه این هنرمند بین المللی در عرصه تئاتر و در جهت اعلام پیام انسانی این هنر متعالی بوده است. بروک با اجرای آثار در خور تحسین و برداشت از نمایشنامه های متعدد از تمامی زبانها نشان داده که هنر و فرهنگ هیچ مرزی نمی شناسد و هیچ ملت و دولتی به صرف همزبانی با آثار نمی تواند ادعای مالکیت یا انحصار آن را بکند.
پیتر بروک کارگردان انگلیسی در سال 1925 در لندن متولد شده و در طول 60 سال کار مداوم حجم عظیمی از آثار نمایشی قدرتمند را در صحنه تئاتر و تلویزیون اجرا کرده است.
جایزه هنریک ایبسن قرار است پس از این، سالانه به یک فعال فرهنگی بین المللی اعطا شود و پیتر بروک به عنوان اولین دریافت کننده این جایزه، در روز 31 آگوست سال جاری (دهم شهریور) برای گرفتن آن به روی صحنه "نشنال تیه تر" شهر اسلو خواهد رفت.
به گزارش مهر به نقل از مورگن پست، لیو اولمان بازیگر باسابقه نروژی که مدیر گروه داوران این جایزه است در این باره گفت : انتخاب پیتر بروک به خاطر تلاشهای بی وقفه این هنرمند بین المللی در عرصه تئاتر و در جهت اعلام پیام انسانی این هنر متعالی بوده است. بروک با اجرای آثار در خور تحسین و برداشت از نمایشنامه های متعدد از تمامی زبانها نشان داده که هنر و فرهنگ هیچ مرزی نمی شناسد و هیچ ملت و دولتی به صرف همزبانی با آثار نمی تواند ادعای مالکیت یا انحصار آن را بکند.
پیتر بروک کارگردان انگلیسی در سال 1925 در لندن متولد شده و در طول 60 سال کار مداوم حجم عظیمی از آثار نمایشی قدرتمند را در صحنه تئاتر و تلویزیون اجرا کرده است.
جایزه هنریک ایبسن قرار است پس از این، سالانه به یک فعال فرهنگی بین المللی اعطا شود و پیتر بروک به عنوان اولین دریافت کننده این جایزه، در روز 31 آگوست سال جاری (دهم شهریور) برای گرفتن آن به روی صحنه "نشنال تیه تر" شهر اسلو خواهد رفت.
توجه به گروه تاترملي درجشن خانه تاتر
جشن امسال انجمن منتقدان ونويسندگان كه امروز31مرداد برگزارمي شه، نكته قابل توجهي داره واون توجه به گروه تاترملي است كه سالها قبل ازانقلاب تاسيس شد وخدمات شاياني به تاتراين مملكت كرد و آثار نويسندگان بزرگي چون بيضايي، ساعدي ورادي رو اجرا كرد، خبراين جشن رو بخونيد .
هفتمين جشن سالانه انجمن منتقدان و نويسندگان خانه تئاتر روز پنجشنبه 31 مرداد ماه در تالار انديشه حوزه هنري برگزار خواهد شد.
بنا به اعلام اين انجمن، اين جشن از ساعت 30/18 روز ياد شده به مدت 150 دقيقه در تالار انديشه حوزه هنري و با حمايت موسسه آموزش عالي پارسه و انتشارات افراز برگزار خواهد شد.
در بخش تجليلهاي هنري هفتمين جشن سالانه انجمن منتقدان و نويسندگان خانه تئاتر از سه تن از اعضاي گروه تئاتر هنر ملي ـ عزتالله انتظامي، توران مهرزاد و علي نصيريان ـ تقدير خواهد شد؛ ضمن آن که در بخش تجليلهاي رسانهاي نيز از خدمات منتقد پيشکسوت"حسن پارسايي" و دکتر "بيژن نفيسي" مدرس روزنامهنگاري تجليل به عمل خواهد آمد.
در بخش معرفي نمايش برگزيده سال 86 ، دو نمايش از گروه کارگردانان زير 40 سال و بالاي 40 سال معرفي و مورد تقدير قرار خواهد گرفت.
علاوه بر اين به روال سالهاي گذشته اين انجمن بهترين گروه سال تئاتري را نيز در سال 1386 معرفي و مورد تقدير قرار خواهد داد.
در بخش هفتمين مسابقه سالانه انجمن منتقدان و نويسندگان خانه تئاتر، نفرات برگزيده رشتههاي هفت گانه معرفي و مورد تقدير قرار ميگيرند. اسامي نامزدهاي رشتههاي مختلف به قرار زير است:
گزارش: مجید سجادی تهرانی (ماهنامه هفت)، بهزاد خاکینژاد (روزنامه دنیای اقتصاد) و فرشته حبیبی(ماهنامه هفت).
گفتوگو: علی قلیپور (روزنامه اعتماد)، امین عظیمی (روزنامه اعتماد) و گفتو گوی گروهی: سه نفره مجید اسلامی، فرشته حبیبی و کیومرث مرادی (ماهنامه هفت).
نقد: فروغ سجادی (روزنامه بانی فیلم)، مهدی نصیری (ماهنامه صحنه) و آزاده شاهمیری (سایت ایران تئاتر).
مقاله: منوچهر اکبرلو (دو ماهنامه نمایش)، محمودرضا رحیمی (نشریه روزانه بیست و ششمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر) و سید جواد اشکذری (نشریه تاک توس – مشهد).
یادداشت: عباس غفاری (سایت تئاتر ما)، هوشمند هنرکار (روزنامه اعتماد) و محمود ناظری (نشریه تحلیل روز - شیراز).
عکس: اعظم شادپور، سیامک زمردیمطلق و شکوفه هاشمیان. (مشاورهیأت داوران در این بخش "رسول اولیازاده" (مدرس عکاسی و مدیر خانه عکاسان ایران بود).
ترجمه: هیأت داوران در بخش ترجمه بدلیل کمبود آثار رسیده و تعداد اندک شرکتکننده، انتخابی نداشت، اما در مراسم سالیانه انجمن منتقدان و نویسندگان خانه تئاتر، در این بخش یک تقدیر خواهد داشت.
هفتمين جشن سالانه انجمن منتقدان و نويسندگان خانه تئاتر روز پنجشنبه 31 مرداد ماه در تالار انديشه حوزه هنري برگزار خواهد شد.
بنا به اعلام اين انجمن، اين جشن از ساعت 30/18 روز ياد شده به مدت 150 دقيقه در تالار انديشه حوزه هنري و با حمايت موسسه آموزش عالي پارسه و انتشارات افراز برگزار خواهد شد.
در بخش تجليلهاي هنري هفتمين جشن سالانه انجمن منتقدان و نويسندگان خانه تئاتر از سه تن از اعضاي گروه تئاتر هنر ملي ـ عزتالله انتظامي، توران مهرزاد و علي نصيريان ـ تقدير خواهد شد؛ ضمن آن که در بخش تجليلهاي رسانهاي نيز از خدمات منتقد پيشکسوت"حسن پارسايي" و دکتر "بيژن نفيسي" مدرس روزنامهنگاري تجليل به عمل خواهد آمد.
در بخش معرفي نمايش برگزيده سال 86 ، دو نمايش از گروه کارگردانان زير 40 سال و بالاي 40 سال معرفي و مورد تقدير قرار خواهد گرفت.
علاوه بر اين به روال سالهاي گذشته اين انجمن بهترين گروه سال تئاتري را نيز در سال 1386 معرفي و مورد تقدير قرار خواهد داد.
در بخش هفتمين مسابقه سالانه انجمن منتقدان و نويسندگان خانه تئاتر، نفرات برگزيده رشتههاي هفت گانه معرفي و مورد تقدير قرار ميگيرند. اسامي نامزدهاي رشتههاي مختلف به قرار زير است:
گزارش: مجید سجادی تهرانی (ماهنامه هفت)، بهزاد خاکینژاد (روزنامه دنیای اقتصاد) و فرشته حبیبی(ماهنامه هفت).
گفتوگو: علی قلیپور (روزنامه اعتماد)، امین عظیمی (روزنامه اعتماد) و گفتو گوی گروهی: سه نفره مجید اسلامی، فرشته حبیبی و کیومرث مرادی (ماهنامه هفت).
نقد: فروغ سجادی (روزنامه بانی فیلم)، مهدی نصیری (ماهنامه صحنه) و آزاده شاهمیری (سایت ایران تئاتر).
مقاله: منوچهر اکبرلو (دو ماهنامه نمایش)، محمودرضا رحیمی (نشریه روزانه بیست و ششمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر) و سید جواد اشکذری (نشریه تاک توس – مشهد).
یادداشت: عباس غفاری (سایت تئاتر ما)، هوشمند هنرکار (روزنامه اعتماد) و محمود ناظری (نشریه تحلیل روز - شیراز).
عکس: اعظم شادپور، سیامک زمردیمطلق و شکوفه هاشمیان. (مشاورهیأت داوران در این بخش "رسول اولیازاده" (مدرس عکاسی و مدیر خانه عکاسان ایران بود).
ترجمه: هیأت داوران در بخش ترجمه بدلیل کمبود آثار رسیده و تعداد اندک شرکتکننده، انتخابی نداشت، اما در مراسم سالیانه انجمن منتقدان و نویسندگان خانه تئاتر، در این بخش یک تقدیر خواهد داشت.
۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سهشنبه
نقد نمايشي كه سال 82 اجرا شد
سال 82 درنخستين جشنواره تاترماه با گروهي از دانشجويان تاتر، نمايش زوزه سگ را اجرا كردم كه البته نمايش متوسطي از آب درآمد . نقدي هومن نجفيان برآن نوشت كه درماهنامه تخصصي صحنه شماره 14 چاپ شد . درجلسه نقد وبررسي آن نمايش گفتم :"ازآنجايي كه ما فيلسوف نداريم، درام هم نداريم ". بماند كه چه جوابي شنيدم وچه چيزها گفته شد. فعلا نقد آن نمايش را بخوانيد تا بعد مطلب مفصلي درباره ارتباط فلاسفه ونمايشنامه نويسان بگذارم .
زوزۀ سگ (تهران)
نویسنده و كارگردان: حسین قره
نمایشنامه دارای خط داستانی بكر و تازهای است. نمایشنامهنویس به زندگینامۀ «حاجی» یكی از رانتخواران بلندمرتبۀ مذهبی میپردازد كه اینك به خاطر تغییراتی كه در ساختار سیاسی كشور پدید آمده است از لحاظ سیاسی آسیب دیده و تحت پیگرد قانونی میباشد. او برای رهایی از مردابی كه در آن غوطهور است فرزند ارشدش محمدرضا را كه سالیان سال است در اروپا تحصیل میكند به ایران فرا میخواند. «محمدرضا» در لحظۀ ورودش به ایران درمییابد كه شرایط خانواده و جامعه با آنچه او در تصور داشته بسیار متفاوت است».
«حاجی» نماینده طیف وسیعی است كه در مدت 20 سال گذشته قدرت سیاسی كشور را در اختیار داشتند كه نزدیك شدن به زندگی خصوصی آنها و نقد عملكردهایشان، قدغن بود. اما نمایشنامهنویس به خطوط قرمز نزدیك میشود و تابوی مقدس شخصیت متظاهر مذهبی را درهم میشكند. قره، حاجی را در خانه و جامعه بهعنوان فردی قدرتطلب به تصویر میكشد كه كوچكترین حرمتی برای دیگران قایل نیست اما همواره مورد احترام مردم بوده است. «محمدرضا» زمانی كه متوجه میشود حاجی قصد تصاحب نامزدش را داشته است درمییابد كه سایر اتهاماتی كه دیگران بر پدر او میزنند درست است. زیرا فردی كه دست بر روی همسر پسرش میگذارد میتواند دست به هر عمل جنایتكارانۀ دیگری هم زده باشد.
نمایشنامهنویس از شخصیت آقازادهها (فرزندان حاجی) آشناییزدایی میكند، تصور عمومی جامعه از آنها به این صورت است كه آنها با پدرانشان در یك مسیر گام مینهند و همین نگاه اجتماع باعث میشود كه فرزندان حاجی در صدد قتل او برآیند. اهمیت این نمایشنامه تنها به خاطر طرح مضمون تازهای است كه ارائه میدهد. اما از منظر ادبیات نمایشی این نمایشنامه با ضعفهای عدیدهای روبروست.
نمایشنامهنویسی بدون در نظر گرفتن تفاوت صحنه در تئاتر و سینما اثر خود را نگاشته است. در صحنهپردازی سینما به خاطر نزدیك بودن دوربین به بازیگر و كوچك بودن قاب صحنه بازیگر همواره در مركز دید تماشاگر است. برای همین كوچكترین حركت او به راحتی در ذهن مخاطب ثبت و ضبط میشود. بنابراین نماهای كوتاه دوربین تأثیر بسزایی در شكلگیری داستان دارد. اما در تئاتر به خاطر گستردگی قاب صحنه بازیگر نمیتواند در مركز قاب قرار بگیرد و درنتیجه مخاطب تئاتر نسبت به بیننده سینما از تمركز كمتری برخوردار است و نمایشنامهنویس مانند نویسندۀ فیلمنامه نمیتواند به سرعت صحنه را تعویض كند برای همین صحنههای تئاتری از لحاظ زمانی از صحنههای سینمایی طولانیتر است.
نكته پایانی گم شدن خط داستانی در نمایشنامه است در داستان «حاجی»، «محمدرضا» را به ایران دعوت میكند تا گرهی از كار او را بگشاید اما «حاجی» مقدمات ملاقات خود را با فرزندش فراهم نمیسازد و اگر «محمدرضا» به پیگیری داستان نمیپرداخت هرگز «حاجی» را نمیدید.
زوزۀ سگ (تهران)
نویسنده و كارگردان: حسین قره
نمایشنامه دارای خط داستانی بكر و تازهای است. نمایشنامهنویس به زندگینامۀ «حاجی» یكی از رانتخواران بلندمرتبۀ مذهبی میپردازد كه اینك به خاطر تغییراتی كه در ساختار سیاسی كشور پدید آمده است از لحاظ سیاسی آسیب دیده و تحت پیگرد قانونی میباشد. او برای رهایی از مردابی كه در آن غوطهور است فرزند ارشدش محمدرضا را كه سالیان سال است در اروپا تحصیل میكند به ایران فرا میخواند. «محمدرضا» در لحظۀ ورودش به ایران درمییابد كه شرایط خانواده و جامعه با آنچه او در تصور داشته بسیار متفاوت است».
«حاجی» نماینده طیف وسیعی است كه در مدت 20 سال گذشته قدرت سیاسی كشور را در اختیار داشتند كه نزدیك شدن به زندگی خصوصی آنها و نقد عملكردهایشان، قدغن بود. اما نمایشنامهنویس به خطوط قرمز نزدیك میشود و تابوی مقدس شخصیت متظاهر مذهبی را درهم میشكند. قره، حاجی را در خانه و جامعه بهعنوان فردی قدرتطلب به تصویر میكشد كه كوچكترین حرمتی برای دیگران قایل نیست اما همواره مورد احترام مردم بوده است. «محمدرضا» زمانی كه متوجه میشود حاجی قصد تصاحب نامزدش را داشته است درمییابد كه سایر اتهاماتی كه دیگران بر پدر او میزنند درست است. زیرا فردی كه دست بر روی همسر پسرش میگذارد میتواند دست به هر عمل جنایتكارانۀ دیگری هم زده باشد.
نمایشنامهنویس از شخصیت آقازادهها (فرزندان حاجی) آشناییزدایی میكند، تصور عمومی جامعه از آنها به این صورت است كه آنها با پدرانشان در یك مسیر گام مینهند و همین نگاه اجتماع باعث میشود كه فرزندان حاجی در صدد قتل او برآیند. اهمیت این نمایشنامه تنها به خاطر طرح مضمون تازهای است كه ارائه میدهد. اما از منظر ادبیات نمایشی این نمایشنامه با ضعفهای عدیدهای روبروست.
نمایشنامهنویسی بدون در نظر گرفتن تفاوت صحنه در تئاتر و سینما اثر خود را نگاشته است. در صحنهپردازی سینما به خاطر نزدیك بودن دوربین به بازیگر و كوچك بودن قاب صحنه بازیگر همواره در مركز دید تماشاگر است. برای همین كوچكترین حركت او به راحتی در ذهن مخاطب ثبت و ضبط میشود. بنابراین نماهای كوتاه دوربین تأثیر بسزایی در شكلگیری داستان دارد. اما در تئاتر به خاطر گستردگی قاب صحنه بازیگر نمیتواند در مركز قاب قرار بگیرد و درنتیجه مخاطب تئاتر نسبت به بیننده سینما از تمركز كمتری برخوردار است و نمایشنامهنویس مانند نویسندۀ فیلمنامه نمیتواند به سرعت صحنه را تعویض كند برای همین صحنههای تئاتری از لحاظ زمانی از صحنههای سینمایی طولانیتر است.
نكته پایانی گم شدن خط داستانی در نمایشنامه است در داستان «حاجی»، «محمدرضا» را به ایران دعوت میكند تا گرهی از كار او را بگشاید اما «حاجی» مقدمات ملاقات خود را با فرزندش فراهم نمیسازد و اگر «محمدرضا» به پیگیری داستان نمیپرداخت هرگز «حاجی» را نمیدید.
۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه
اسكندري «يخ سوخته» را به چشمانداز فجر پيشنهاد داد
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و هنر - تئاتر
محمد اسكندري نمايشنامهي «يخ سوخته» را براي حضور دربخش چشمانداز بيستوهفتمين جشنوارهي تئاتر فجر پيشنهاد داد.
اين نويسنده و كارگردان تئاتر در گفتوگويي با خبرنگار تئاتر خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) اعلام كرد: «يخ سوخته» از نوشتههاي حسين قره است كه درارتباط با صدمين سال مشروطيت نوشته شده است.
او با اشاره به داستان اين نمايشنامه، گفت: اين اثر روايت سهنسل در دورهي معاصر از نسلهاي قبل از خودشان است كه درگيريهاي ذهنيشان را در ارتباط با اين مساله مطرح ميكنند.
اسكندري كه اين نمايشنامه را قرار است باهمكاري گروه تئاتر «پيوند» اجرا كند، ادامه داد: از اين گروه درحال حاضر تنها من پيشنهاد دادهام، معلوم نيست كه منيژه محامدي براي فجر پيشنهاد اجرايي داشته باشد.
1387/05/19
08-09-2008
12:43:28
سرويس: فرهنگ و هنر - تئاتر
محمد اسكندري نمايشنامهي «يخ سوخته» را براي حضور دربخش چشمانداز بيستوهفتمين جشنوارهي تئاتر فجر پيشنهاد داد.
اين نويسنده و كارگردان تئاتر در گفتوگويي با خبرنگار تئاتر خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) اعلام كرد: «يخ سوخته» از نوشتههاي حسين قره است كه درارتباط با صدمين سال مشروطيت نوشته شده است.
او با اشاره به داستان اين نمايشنامه، گفت: اين اثر روايت سهنسل در دورهي معاصر از نسلهاي قبل از خودشان است كه درگيريهاي ذهنيشان را در ارتباط با اين مساله مطرح ميكنند.
اسكندري كه اين نمايشنامه را قرار است باهمكاري گروه تئاتر «پيوند» اجرا كند، ادامه داد: از اين گروه درحال حاضر تنها من پيشنهاد دادهام، معلوم نيست كه منيژه محامدي براي فجر پيشنهاد اجرايي داشته باشد.
1387/05/19
08-09-2008
12:43:28
اشتراک در:
پستها (Atom)