۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

تئاتر اجتماعي يك ضرورت هميشگي

سال 85 بعد از اجراي "ماه درآب " با محمد يعقوبي نويسنده وكارگردان اين نمايش درباره وضعيت نمايش اجتماعي درايران گپ زديم كه اگردوست داشتيد بخوانيد . بهانه رجوع به اين گفتگو را هم خالي بودن صحنه هاي نمايش ازتاتر اجتماعي بگيرد.
«ماه در آب» آخرين كار محمد يعقوبي و ادامه جريان تئاتر اجتماعي است كه اين نويسنده و كارگردان و اندك نويسنده و كارگردان پس از انقلاب آن را دنبال مي كند. او قصه پردازي و نشان دادن انسان امروزي ايراني را يك ضرورت مي داند و در ماه در آب به يك رهيافت فلسفي از يك نمايش اجتماعي مي رسد. در اين اثر، شخصيت پردازي كامل از آدمها در نمايشنامه شكل مي گيرد و زبردستي اين نويسنده را نشان مي دهد. زمان اصلي نمايش در آينده است و گذشته اش ، حال امروز مخاطبان است. در ماه در آب تنها يك نكته در تاريكي صحنه مي ماند و آن آينده است كه هنوز نيامده است.
در نگاهي به تئاتر مي بينيم كه از هنريك ايبسن به اين سوي رويكرد بيشتر تئاتر به تئاتر اجتماعي است ; اما اتفاقاتي در دهه هاي اخير، تئاتر فرنگي را به سمت ديگر هدايت كرد و ساختار پست مدرن شكل گرفته است. حال پرسش اين است در جامعه ما كه ضرورت ها و گذرها جامعه و البته تئاتر فرنگي را طي نكرده است مي تواند يك بار به ساختار جديد برسد و از تئاتر اجتماعي بگذرد، شايد به طور واضح بايد بگويم كه تا جامعه رفاه اجتماعي شكل نگرفته ، مي شود از پست مدرن سخن گفت؟
به نظرم مي رسد كه پرداختن به تئاتر اجتماعي هنوز در كشور ما يك ضرورت است و حتي در دنيا نيز هنوز نمايش هايي اجرا مي شوند كه درباره مردمان همان روز است و كاملا نگاه ، نگاه اجتماعي است و اگر نمايش هاي امروز جهان جمعگرايانه نيست ، اما فرد در اجتماع بررسي مي شود. 1992 خيلي از ما دور نيست كه در آن سال «شب بخير مادر» مارشال نورمن جايزه گرفت و اين كار صددرصد يك كار اجتماعي است و درباره فرد و تقابل آن با بيرون صحبت مي كند. شب بخير مادر يك كار ساده اجتماعي است كه در خانواده مي گذرد يا نمايشنامه «دوشيزه و مرگ» كه كاري بشدت سياسي و اجتماعي است يا نمايشنامه «شك» كه اين روزها بسياري از آن در سراسر جهان اجرا مي شود كاري جديد اما با رويكرد اجتماعي است و از اين نمونه ها بسيار مي توان نام برد كه در حال حاضر در تئاتر روز دنيا اجرا مي شود كه محور آنها فرد و اجتماع و تقابل اين دو است. به گمان من ، تئاتر اجتماعي ازلي و ابدي است. ممكن است بعضي متدها و روشها و گونه هاي تئاتري بيايند و بروند اما تئاتر اجتماعي هميشه ثابت است. از جريانات تئاتري بسيار مي توانيم نام ببريم كه در يك زمان جريان بودند، اما امروز در حاشيه قرار گرفته اند نه اين كه نيستند، اما ديگر جريان نيستند. اما تئاتر اجتماعي چون درباره انسان هاي روز و درباره مخاطبان زمان خودش است ، هميشه جريان دارد. از اين نظر چنين تئاتري يك ضرورت هميشگي براي تئاتر دنياست. تئاتر ما هم به مراتب بيشتر نيازمند اين جريان است. اگر در كشورهاي ديگر قصه گويي به گونه هاي متفاوت تجربه شده بود و نياز بود تا اين قصه گويي تغيير كند، از سوي ديگر هنرمندان باهوشي بودند كه براي ديده شدن و متمايز بودن به سمت نفي قصه پردازي رفتند. اين هنرمندان باهوش مي خواستند متفاوت و متمايز باشند و با حركت به اين سمت مطرح شدند; اما تئاتر ما كه هنوز سيستم قصه پردازي را در نمايش طي نكرده است ، به گمان من دور از هوش است كه هنرمند قصه پردازي را نفي كند، چون هنوز مخاطب ما از قصه پردازي اشباع نشده است. به نظر من هنوز مخاطبان تئاتر ما تشنه قصه و موقعيت هاي امروزي هستند. ببينيد آنچه امروزها به عنوان پست مدرن مطرح مي شود به گمان بد فهميده شده است. پست مدرن از عوارض جوامع توسعه يافته است. به نظر مي رسد پراكنده شدن مفهوم پست مدرن در ايران يك نوع القاي توسعه يافتگي بود، در حالي كه اجتماع ما هنوز به آن توسعه يافتگي دست نيافته است كه پست مدرنيسم عارض آن باشد.
اگر موافق هستيد به سراغ نمايش ماه در آب برويم. اين نمايش به بحران اجتماعي مي پردازد كه مشكل امروز جامعه ماست (كه البته شما در نمايش از آينده به امروز ما كه گذشته آن آينده است نگاه كرديد) و آن بحران ازدواج و طلاق است. امروز خانواده هاي گسترده با تمام اجزاي خود به خانواده هسته اي دو نفر و تك نفر رسيده است. آيا بعمد به سراغ اين بحران اجتماعي رفتيد و زواياي آن را نشان داديد؟
در اين مورد اگر واقعيت را بگويم اين است كه اينقدر آگاهانه به اين سمت نرفته ام. ممكن است اين بحران در ضمير ناخودآگاه من نويسنده بوده است ، اما دروغ است اگر بگويم آگاهانه دست به اين كار زده ام ; ولي وضعيت جامعه ما اين است. خانواده ها در حال كوچك شدن هستند و ارتباط منقطع شده و ديگر خانواده ها گسترده نيستند و با هم زندگي نمي كنند. اين مساله در جامعه هست و خود به خود به نمايشنامه من هم راه يافته است. واقعيت اين است كه ما داريم تئاتر كار مي كنيم و بهتر براي بهتر ديده شدن ، خلاصه تر و نمونه وار باشد; يعني ما وقتي مادري را مي بينيم ، نشانه همه مادران است و همين طور بچه ، برادر، خواهر و... اما بايد اين افراد در كنار هم چفت و بست داشته باشند. اما براي من اين مشكل است كه شخصيت يك اتفاق است. وقتي شخصيتي وارد مي شود احساس مي كنم يك دنيا را با خود وارد قصه مي كند و كار دچار اصطكاك مي شود; مثلا در همين نمايش ماه در آب وقتي آلما وارد مي شود با خودش يك فضا و اصطكاك به همراه مي آورد. با ورود اين آدم ما يك گذشته مي بينيم كه مي تواند گذشته آي سودا هم باشد و چيزي كه اكنون آلماست گذشته آي سوداست و همين طور ديگر شخصيت ها. به همين دليل من ورود شخصيت ها را دوست دارم و آنقدر خلاصه نمي نويسم و البته آنقدر هم بلند نمي نويسم كه مخاطب آزار ببيند. مگر يك نمايشنامه ايجاب كند يا موقعيت و مكان بطلبد يا عمد من نويسنده باشد; مثل نمايشنامه «قرمز و ديگران»، كه حدود 20 نقش و بازيگر مي طلبيد.
در نمايش ماه در آب ، باران كه در آينده است ، روايت جدا و قصه پردازانه از گذشته دارد. به بهانه ورود او به خانه به دليل مرگ آي سودا ما وارد نمايش مي شويم ; اما اين آينده در تاريكي است و تنها صداي او را مي شنويم. چرا اين آينده در تاريكي است؟
من هيچ عمد معنايي نداشته ام و اين تكنيك در ديگر نمايش هاي من هم بود; اما تاويل هايي از اين تكنيك از سوي مخاطبان صورت گرفت كه براي من جذاب بود كه البته خاصيت يك اثر هنري است. در اين نمايش براي من زيبا بود كه مخاطب هيچ وقت باران بزرگ شده را نبيند. براي اين كه در مخاطب يك توقع ايجاد مي كند و به نظرم اين يعني يك موقعيت دراماتيك. هر چيزي كه در تماشاگر احساس نياز به وجود بياورد و او را تشنه كند، فضا، فضاي دراماتيكي شده است ; البته اين را اضافه كنم كه اين بيست و سومين باري است كه اين اثر بازنويسي شد و در دستنوشته هاي اوليه ، باران ديده مي شد; اما احساس كردم اين اتفاق خوب نيست و به همين دليل او را به لحاظ ديداري حذف كنم و براي مخاطب آشنازدايي كنم و او باران را تخيل كند. از طرف ديگر صدا زيباست و يك رازآميزي دارد كه براي من بسيار جذاب و دوست داشتني است. صدا اينجا تبيين گر همه آن چيزي است كه ما مي بينيم. اين ساختار با ديده شدن آينده به هم مي ريخت. اين را اضافه كنم كه ساختار استفاده صدا و بخصوص در اين نمايشنامه و وضعيت باران از تكنيك هايي مي آيد كه من از دوره اي كه دوست داشتم رمان نويس بشوم ، مي آيد. من پيش از نمايشنامه نويس شدن عاشق آن بودم كه رمان بنويسم و هنوز دستنوشته هاي آن موقع در نمايشنامه هايم حضور پيدا مي كند و عينيت مي يابد; مثل من روايي كه در اين نمايشنامه هم روايت باران از موقعيت اين گونه است.
يعني شما هيچ قضاوتي از آينده نداريد يا اين قضاوت در تاريكي صحنه مي ماند؟
نه قضاوتي ندارم.
هيچ قضاوت و پيش بيني اي نسبت به آينده نداريد؟
نه. چون آينده را نمي شناسم گرچه آينده مرا نگران مي كند. نسبت به آينده نگران هستم. منظور البته آينده نزديك است. آينده دور در نمايشنامه هاي ديگر من آمده است كه آدمها حسرت آينده دور را دارند. احساس من نسبت به آينده دور مثلا 200 سال ديگر اين است كه شرايط بهتري دارند، چرا كه جهان دارد به سمت عقل مي رود و از جهل فاصله مي گيرد. هر چند هنوز قدرت در جهان در دست جهل است. اصولا گذشته باز نيستم و هيچ دلم نمي خواهد در هزار سال پيش زندگي مي كردم.
يك تناقض در فضا و شخصيت ها وجود دارد كه البته در بيرون نمايش هم هست و محصول دوره گذار است.آي سودا در حالي كه نقاشي مدرن مي كشد، اما موسيقي سنتي ايراني گوش مي كند حتي مازيار هم بسيار پا در سنت دارد. سرچشمه اين تناقض ها كجاست و از كجا مي آيد؟
اين تناقض از خود ما مي آيد. همه ما دچار اين تناقض هستيم. به روشنفكر ما نگاه كنيد. روشنفكر وقتي حرف مي زند، خيلي بالغ است و نگاه بسيار گسترده اي دارد، ولي ناگهان وقتي به خودش نگاه مي كند بشدت پا در سنت دارد و قفل شده است. اين بر مي گردد به تربيت ما، كه پا در تعارض بين سنت و مدرنيته گذاشته است. آي سودا هم از اين وضعيت خارج نيست يعني اين كه مي خواهد نگاه وسيعي داشته باشد، البته وقتي مي گويم پايمان در سنت گير است جنبه منفي دارد، اما بگذاريد جنبه هاي مثبت اين ماجرا را هم ببينيم. يكي اين كه ما دچار ترسها و در واقع آموخته هاي كودكي هستيم. يك جور دانستني هاي كودكي ، ولي بخشي هم ضرورت پايبندي به سنتهاست. در نمايش ما آنجا كه به موسيقي مي رسيم به دو دليل حضور پيدا مي كند، يكي به اين دليل كه توجه كند به قضيه كه آي سودا به پيوندهاي خودش توجه دارد. دوم به دليل خيلي مشخصي كه هميشه در نگاه غلط به زندگي شهري ايراني موسيقي بتهوون يا هر نامدار ديگر غربي حضور دارد; در حالي كه واقعيت اين نيست. از طرف ديگر استفاده از موسيقي سنتي در آغاز كار به نوعي فريب مخاطب و آشنايي زدايي است. البته اين را هم فراموش نكنيد كه من و آهنگساز مي خواستيم به مخاطب بگوييم ، اين موسيقي مال ماست و موسيقي پيوندهاي ماست. اين موسيقي گذشته ، حال و اكنون است.
پس شما به سنت آنقدر نزديك مي شويد كه بر اساس بلوغ فكريتان مي خواهد تا هويت كماكان باقي بماند، اما حواشي و خرافات را دور مي ريزيد؟
چيزي كه از سنت مزاحم ماست و با خرافات آميخته شده است ، بايد دور ريخت ; چرا كه بلوغ ما آن را نمي خواهد; اما بلوغ ما يكسري چيز از سنت را دوست دارد، مي خواهد و غير از آن حقيقت و هويت ماست. اما آنچه را هويت من نيست و در 2 هزار سال گذشته و در تاريخ به من اضافه شده و امروز كارايي ندارد و دست و پا گير است ، حذف مي كنم. اما در اين نمايش ، موسيقي آنجايي از سنت است كه بايد به عنوان هويت باقي بماند.
در اين نمايش ، موقعيت هايي وجود دارد كه بسيار جدي است. آدمهاي نمايش بسيار جدي با هم صحبت مي كنند; اما اين موقعيت براي مخاطب را به اوج خنده مي رساند، مثل زماني كه مادر از آي سودا مي پرسد، كه تو دوبار ازدواج كرده اي ،چگونه به اين تكنيك رسيده ايد؟
اين را از زندگي گرفته ام. پدر خود من وقتي مي خواست چيزي را مسخره كند، خيلي جدي آن را مطرح مي كرد و ما مي خنديديم. من هميشه دوست داشتم اين رفتار پدرم را در نوشته هايم تكرار كنم و تقريبا در تمام نوشته هايم هست. حتي در نمايشنامه «تنها راه ممكن» يك موقعيت تلخ دردناك آنقدر كميك مي شود كه مخاطب قابل باور نيست. به نظرم يك موقعيت از درون مي تواند در واقع از لحاظ ماهيت متفاوت باشد با آنچه كه از بيرون ديده مي شود. نگاه ما به وضعيت روشن مي كند كه آن وضعيت كميك است يا تراژدي. اين يك موقعيت دراماتيك است. حتي در بعضي مواقع مخاطب خود را در آن موقعيت مي بيند و خنده اش مي گيرد و گاهي هم از نقطه بالا و بلوغ به ماجرا نگاه مي كند و مي خندد.
براي رسيدن به اين پرسش مجبور هستم قدري توضيح اجتماعي بدهيم. امروز دخترها و حتي پسرهاي ما وقت بسياري را براي آرايش صرف مي كنند. ما مي دانيم زنان غربي بسياري اوقات آنقدر آرايش نمي كنند كه زنان ما. اين يك مساله رواني اجتماعي است كه دليل متعددي دارد. آلما در اين نمايش دچار همين مساله است او بسيار آرايش مي كند و به دنبال آن است تا مشكلاتش را از اين طريق حل كند. آيا شما با كنايه به موضوع به اين سمت رفتيد؟
بارزترين چيزي كه باعث شد من سمت آرايش بروم ، به نظر مي رسد به دليل محدوديت هاي ارتباطي است كه ميان آدمها وجود دارد، انگار بايد همه مشكلات از اين راه حل شود و تلاش مي شود همه چيز با ظاهر قضيه حل شود و متاسفانه فكر مي كند مشكل از ظاهر است. هيچ كس دوست ندارد باطن را درست كند. البته در سيستم هاي كلان تر ما هم وجود دارد، مثلا تا اتفاقي مي افتد، همه سريع خيابان ها را درست مي كنند و انگار كار زيربنايي صورت نمي گيرد. علاوه بر اين يك مساله مشخص هم بود و آن اين كه آلما به عنوان كسي كه دچار افسردگي است ، بايد به سراغ يكي از 3 راه انتقام ، پرخوري و آرايش زياد مي رفت و من احساس كردم براي شخصيت آلمااين سومي درست در مي آيد. آلما البته در صدد است توجه جلب كند. مي خواهد به دادش برسند. او تلاش مي كند براي به دست آوردن اعتماد به نفس و توجه ، دست به اين كار بزند.
مازيار شخصيتي است كه گرايش هاي روشنفكرانه دارد، اما ميدان خالي مي كند و مي رود. آيا شما كنايه اي به اين قشر داشته ايد كه در لحظات ماندن مي روند؟
ابدا من چنين قصدي ندارم. من اتفاقا مازيار را بسيار دوست دارم و فكر مي كنم بسياري از مخاطبان كه اثر را ديده اند، اين شخصيت را دوست دارند. همه ما شخصيت هايي را دوست داريم كه از مرزي كه نمي توانيم بگذريم ، مي گذرند. اين مرزها مي توانند قراردادهاي اجتماعي باشند كه گاهي دست و پا گيرند. ما اين آدمها را تحسين مي كنيم. ما احساس مي كنيم اين آدم قوي است و ما آدم قوي و قدرت را دوست داريم. من در اين نمايش از ساختار فريب بسيار استفاده كردم. چه در شخصيت كه از مازيار تعريف مي شود و ما واقعيت او را مي بينيم ، بقيه آدمهاي نمايش هم براساس ساختار فريب ساخته و شكل گرفته اند.
اين نمايش شما بسيار متفاوت تر از ديگر آثار شماست و از مسائل اجتماعي به يك رهيافت فلسفي مي رسيد، با آن كه نمايش اجتماعي بي ترديد با سياست درگير است ، اما شما در اين نمايش به رهيافت ديگري مي رسيد و درون آدمها را حتي با برداشتن ديوارها در دكور نشان مي دهيد و انسان امروز ايراني را با دغدغه هايش نشان مي دهيد. چگونه به اين رهيافت رسيديد؟
من سعي كردم انسان امروزي با دردهاي خودي بسازم. البته از سوي ديگر سوژه مي خواست و ديكته كرد كه من اين گونه بنويسم و كار را اجرا كنم. اين سوژه بشدت ذهني بود، بنابراين عينيتي كه در بسياري از كارهاي من بود، در اين كار تكرار نشد. در كارهاي قبلي آدمها بودند با طرف بيروني شان اما ما درون آدمها را بيرون كشيديم و به مخاطب نشان داديم.واقعيت اين است كه ضرورت يك موقعيت بود كه قرار بود وارد خصوصيات آدمها بشويم. قرار بود در اين اثر لحظات آدمها را ببينيم و به همين دليل صحبتهاي آدمها با خود كه من آن را ناگفته ها مي گويم ، در اثر بسيار زياد است و بيشتر و كاملتر در اين اثر ديده مي شود. البته اين نكته را فراموش نكنيم كه ما ملت شديدا درونگرايي هستيم. اما اين اتفاق وارد نوشته ها نمي شد و من مي خواستم اين درون را حتي با حذف ديوارها دكور آنها را به مخاطب نشان بدهم.



مخاطب ، تشنه قصه و موقعیت های امروزی است
تماشاگرهاي تئاتر ما به 2 دسته تقسيم مي شوند. كساني كه كار ضعيفي را مي بينند و جرات نمي كنند بگويند كار ضعيفي است كه معمولا اين تئاترها، تئاترهاي فرماليستي اند يا زبان خيلي فاخري دارند و تماشاگران آن را نفهميده اند، ولي جرات نكرده اند كه بگويند خوششان نيامده است و به اجبار گفته اند از اثر خيلي خوشمان آمده است. بعكس اين هم صادق است ، تماشاگران يك اجرا را ديده اند; اما جرات نكرده اند بگويند كار خوبي است. بسيار اتفاق افتاده است كه كاري ضعيف را ديده ايم ، اما به دلايل متفاوت از جمله دليل اول كه گفته شد، بسيار تمجيد شده است و كار بسيار ساده اي هم ديده شده و مخاطب آن را پسنديده ،جرات نكرده است بگويد كار خوب است.




هیچ نظری موجود نیست: