۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

مینیمال به چه درد می خورد


بعد ازچاپ كتاب "اپرای قورباغه های مرداب خوار" جواد سعيدي پورنويسنده كتاب ازمن خواست تا برايش نقدي بنويسم تا درنشريه اي به چاپ برسد . نمي دانم به سرآن نشريه چه آمد اما بد نديدم شما هم اين نقد را ببينيد .


پرسشی اساسی مرا به خود مشغول کرده بود ، آیا یک داستان خیلی خیلی کوتاه- اگر ترجمه خوبی برای مینیمال باشد - ، می تواند دردها ، رنجها ، دغدغه ها وبه قول اصحاب فکر، مسایل ابدی وازلی را طرح کند . اصلا چگونه می شود دربستری محدود درحد یکی دوخط یا نهایتا یکی دوپاراگراف ، موقعیت انسان امروز را چلاند وبعد به خوردش داد . شاید شما از طرفداران پروپا قرص مینیمالیست باشید وازجواب های دم دستی تا جواب های بنیادی وعمیق درچنته داشته ومثل پوتک به مغز من بکوبانید که :" مخاطب امروزحوصله روده درازی مولف را ندارد ونویسنده باید زود حرفش را بزند وبرود پی کارش " ، " در روزگار مرگ مولف هنوزطرف ( که احتمالا مقصود من و... باشیم ) درخیال خود به دنبال دردهای ازلی وابدی است " . " این بابا کجاست ، دنیا دنیای نانوتکنولوژی است ، همه چیز کپسوله شده . امروزعلم دنیای مارا می سازد وحتی فلسفه با آن همه عظمت پیرو علم شده است و... " شاید آدم خوش انصافی پیدا شود وهمه این گزاره ها را تلفیق کند وبه آن بیفزاید " انسان خلاصه شده امروز که تولید می کند تا مصرف کند وباز مصرف می کند که بتواند تولید کند به همین سادگی دریک پاراگراف خلاصه می شود واگر تو ( یعنی من ) انسان امروز را نمی شناسی ، مشکل توست " .
شاید به نظر برسد ، این پاسخ ها درست مثل ضربه های " محمد علی کلی" به یک بچه دوساله است که اتفاقا آن بچه ، اندازه دستکشهای آن مرد غول پیکرهم نیست . با همه این اوصاف بازهم فکر می کردم ، مینیمالیسم به عنوان یک گونه ادبی، باید به یکی ازعناصر هنروادبیات، یعنی سرگرمی، پاسخ دهد نه بیشتر. بعضی وقتها هم خودم را توجیه می کردم که درشبکه متصل ومجازی ( سایبر) مخاطب با مینیمال لحظه ای سرگرم می شود . قبول داشته ودارم که دیگر دوران آسیابهای بادی هم گذشته است تا سروانتسی پیدا شود که دون کیشوت خود را به سراغ آنها بفرستد واگرکسی امروز دون کیشوت را بنویسد ( بدون تاویل های نو ) خود، یک دون کیشوت است . بازقبول دارم که درحوصله نسل ما نیست تا جنگ وصلح را بخواند ، یا دوجلد بینوایان ، حالا هرچقدرتولستوی وهوگو بزرگ باشند . به عنوان کسی که تئاتر، دغدغه ای اصلی من است ، معتقدم که به ندرت نمایشهایی 8 ساعته اجرا می شود که مخاطب تا آخر آن بنشیند ، خیلی کم وحتی انگشت شمار دریک قرن این اتفاق رخ می دهد . اما واقعا چگونه می شود راسکول نیکف را دریک سطر خلاصه کرد . اصلا خوزه آرکادیو بئوندیا را چه می خواهید بکنید . وقتی بخواهید این آدم را تعریف کنید حداقل دوصحفه باید داستانش را بگویید بدون پرداختن به لایه های درونی شخصیت ، موقعیت های جغرافیایش و... .
نکته دیگری که به ذهنم فشارمی آورد تا جواب ، ضربه کاری ِ شما باشد، این است که انسان امروز اتفاقا تک ساحتی نیست وموجود عجیبی شده . شاید برای انسان دوره ارسطو که درفن شعر، نوشتن ادبی را به تراژدی وکمدی تقسیم کرد،آدمها یا مثل نوشته های سوفوکل بودن یا آریستوفان ، یا کمدی بودند یا تراژدی . موقعیت های انسانی نیز به همین دوموقعیت تقلیل می یافتند . اما انسان امروز ساحتی دوگانه دارد ، یعنی موقعیت هایش هم تراژیک است وهم کمدی . آدمهای کامو ، کافکا ، هدایت ، یونسکو ، بکت ، دورنمات، سارتر و... دریک موقعیت گروتسک قراردارند ، این موقعیت عجیب پیچیده را چگونه می شود دریک سطر یا دوپاراگراف بیان کرد . شاید اصلا مینیمالیسم خودش یک موقعیت گروتسک است .
من از آن دست آدمها هستم که هنوزمعتقدند محتوا ، درون مایه یا هرچه می خواهید اسمش را بگذارید ازدایره خارج نشده است وحتی اگر فرمالیست ها، ( درحاد ترین شکل وبدترین شکل فهمیدن ) رای به حذف محتوا داده باشند ، باز یک محتوا را طرح کرده اند ، به این معنا که گزاره " حذف محتوا " خود یک محتوا ست .
روده درازی کردم وازاصل آن چیزی که به من سپرده شده خارج شدم ، هرچند که هنوزمسایلی برای من خیلی مهم است ، مثلا آیا شرایط همه آدم های کره خاکی یکی است . من که درتهران ، هنوز عاشق چای خوردن دراستکان کمر باریک لب طلایی هستم ودرحین رانندگی هرموسیقی ازتارحسین علیزاده گرفته تا ... را گوش می کنم وظهرم همان سرعت را دارد که صبحم وآن هم مطابق است با بعدازظهرم ، با آن بنده خدایی که نمی شناسمش درآمریکای شمالی که دریک شرکت چند ملیتی نفتی ویا بیمه کارمی کند وبرای رسیدن به محل کارش ساعت 4 از خانه اش درحومه شهر راه می افتد وبعد مثلا با مترو سرسام آور نیوریوک به برج های دوقلوی تجارت جهانی می رسد وبعد اسامه بن لادن منفجرش می کند ، میراث دارِ یک جهانیم ؟ شاید جواب شما آری باشد ، نمی دانم .
بگذریم ، درنمایشگاه کتاب، سربه غرفه کاروان زدم . کتاب کوچکی که روی جلدش نوشته شده بود،" اپرای قورباغه های مرداب خوار" داستانهای خیلی خیلی کوتاه . البته روی جلدش یک قورباغه از سنت بودایی بود که انگار داشت همین اپرای قورباغه ای را می خواند . دست بردم تا برای سرگرمی، این کتاب را بخوانم . می خواستم خودم را قانع کنم که این کتاب هم از آن دست کتابهایی است که خلاصه می شود با آن سرگرم شد . البته یکی از اعضای غرفه گفت :" کتاب خوب فروخته است" واین من را قانع تر کرد . ازنمایشگاه آمدم . کتاب را روی میز گذاشتم و سعی می کردم به خود القا کنم که هیچ علاقه ای به این کتاب ندارم . حالا شاید قبل از خواب یک ورقی زدم تا خوابم ببرد . اما نشد . بعد از خواندن چند صحفه روزنامه وهفته نامه ونامه های دیگروشنیدن چند خبرو... خلاصه آدم به صرافت می افتد . بازکردم ، خدای من این همه داستان فقط در126 برگ آن هم با این اندازه . یک داستان یک سطری به نام " شما دست بزنید" خودش را به من نشان داد . " مرد به پنج نفر مرد کوری که توی اتاق نشسته بودند ، گفت : " من دارم می رقصم . شما دست بزنید . " خندیدم اما به عمق ماجرای تراژیکش . چند بار همین یک سطر را خواندم . هربار خنده ام تلخ ترمی شد. کتاب را بستم وداستان خیلی خیلی کوتاه پشت جلد نظرم را جلب کرد . داستانی که درکتاب به اسم دلقک است . " گفت :" مسخره بازی دربیاری وکسی را بخندانی پدرت را درمی آورم . مثل بقیه می روی بالای چهارپایه ومنتظر می شوی طناب را بیندازند دور گردنت . " این بار برای این دلقک بغض کردم که یواش یواش خودش را به یک خنده تبدیل کرده بود . با خودم فکر کردم ، می شود برای آن مرد نابینا که احتمالا در یک آسایشگاه برای دوستان نابینای دیگرش می رقصد ، خیلی چیزنوشت . چطور نویسنده همه چیز را صیقل زده وبسنده کرده است تا یک لحظه وفقط یک لحظه را برای ما بگوید . راغب شدم وشروع کردم از اول کتاب را خواندن . همه قصه ها را یکی دوساعته خواندم ، بعضی ها را هم چند بار . مثلا این یک سطر را خودتان قضاوت کنید که اسمش هست ، " راه رفتن " ." گاهی ، وقتی که یادم می رود یک درختم ، شاید چند قدم هم راه رفتم . " خب این می تواند یک هایکو هم باشد چون عنصر جان پنداری درآن به وضوح وجود دارد . شاید هم شروع خوب یک شعر. اما این حق مولف است که بگوید اثرش چیست . او تشخیص داده یک داستان خیلی خیلی کوتاه است . من به عنوان یک مخاطب درمقابل این داستان یک سطری فقط سکوت کردم . واصلا اگر راستش را بخواهید تا همین امروز که دارم درمورد کتاب می نویسم درذهنم باقی مانده . داستانهای یک ، دو وچند پاراگرافی هم هستند که جذابند و اگر مجموعه را بخوانید شاید شما هم تایید کنید .
اگرجدی تر بخواهم درمورد کتاب قضاوت کنم باید این نکته را نیز اضافه کنم که نویسنده از دام بسیار دوست داشتنی برای هرنویسنده ، یعنی زبان، پریده است . زبان همه قصه ها تقریبا یکسان ، ساده ، سرد وبدون قضاوت درباره شخصیت هاست . نویسنده فقط به موقعیت های داستانی پرداخته است ، فقط . اگر اهل نوشتن باشید قطعا تصدیق می کنید که رسیدن به سادگی درزبان ، کار دشواری است واگر آن زبان ساده، شخصی نیز باشد . می دانید بدبختی درسرزمین ما چیست ؟ آنقدر نویسنده دارد که شما قطعا دردوره های مختلف نوشتن شیفته یکی می شوید وبه یکباره می بینید هرچه نوشته اید ، مثل آثار فلان نویسنده یا شاعر شده است . این اتفاق ناخود آگاه می افتد . ازسوی دیگرگستردگی زبان فارسی دردوره های مختلف آدم را سحر می کند . قطعا نویسنده ای که توانسته این موقعیت ها را بنویسد ، آثار دیگران را خوانده ، بعضی ها را حتما خیلی دوست دارد، اما از همه این فرازها گذشته است . ابتکاراتی هم درکتاب هست ، اسم داستان ها اثر را کامل می کند . البته شاید فکر کنید که این مساله می تواند نقطه ضعف باشد ولی دراین جا بسیار جواب داده است . وقتی شما یک داستان یک سطری را که " حتما این دوتا درخت هم زن وشوهر هستند ... گه " می خوانید ،اسم طلاق در خاطرتان می ماند .
خارج از نکات ادبی موقعیت های است که برای اکثریت جامعه مردان ایران حس جالبی را تداعی می کند . به داستانهایی اشاره می کنم که درمورد سربازهاست . هم موقعیت های انسانی دارد وهم تداعی کننده زمانی خاص است البته برای هرفرد .
بعضی از داستانها هم بود که حسی را دچارغلیان نمی کرد وخب انتظار بی خود است که همه داستانهای یک کتاب خوب باشد .
بهرتقدیر، این را باید اضافه کنم که بعد ازخواندن " اپرای قورباغه های مرداب خوار " من هم مثل خیلی از شما که مینمال را دوست دارید ، به این نتیجه رسیدم که شاید دریک سطر هم انسان امروز جا بگیرد . شاید مینمالیسم گروتسک ماست . دردنیای پیچیده امروزبا ساحتهای چند گانه وتمام آرا وافکار که انسان را هرروز به کلافی سردرگم تبدیل می کند ، باید خلاصه نگاه کرد . راستی ، دورغ چرا ؟ نمی توانم این را نگویم ، جواد سعید پور ازدوستان قدیمی من است .

۳ نظر:

ناشناس گفت...

نقد خوبی بود.مینیمالها عالیتر.اتفاقی اینجارو بیدا کردم چون بلاگ گرد نیستم.البته واضح و مبرهن است که مینیمال خیلی به درد انسان میخورد.چرایش بماند برای وقتی که برای تایب کردن فارسی 1 ساعت جون نکنم!ولی چرا مینیمالهای من لانگمال میشه؟!

ناشناس گفت...

مجبور شدم ناشناسو بزنم چون ایمیلمو قبول نمیکرد......mbf_dream@yahoo.com........farahnaz........id yahoo:mbf_dream

کیمیا تقا گفت...

نقد خوب همین است دیگر و البته هیچ هم غالبن بعد از همین است دیگر می آید.
من هم نقدتان را دوست داشتم و هم مینیمال را.
مرسی.