۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

رادی ودرد معاصربودن


دوستم رضا رستمی دبیرگروه فرهنگی روزنامه جام جم ازمن خواست تا به بهانه اجرای هاملت با سالاد فصل یادداشتی را برای آثار زنده یاد اکبررادی بنویسم . اما این یادداشت چاپ نشده وقرارشد تا درسالمرگ رادی بزرگ چاپ شود ، اما حالا به بهانه اجرای دوستم محمد یعقوبی ازنمایش" ازپشت شیشه ها " که استاد بیضایی درباره آن صحبت کرده است ،این یادداشت را اینجا می گذارم تا بخوانید . ارادت من به رادی بیش ازاین سیاهه است . وبزرگی او آنقدرهست که ما با نام بردن ازاو شاید روزی به چشم بیاییم .



ازسرزمین باران می آمد رادی وشاید برای این بود که می خواست ناهمواری های سنت وپستی های تجدد را به دست آب داده وآنی را تصویر کند که هست وآنی را ترسیم کند که باید باشد . درزمانه رادی معاصربودن سخت ترین کار بود و او درد معاصربودن داشت . زمانی که به عنوان نویسنده به جهان دیدی تازه گشود، دوران " افول " بود وازآن جایی که اوزمان خود را می شناخت شاید مخالف خان دیگران بود وافول را می دید نه آنچه درکرناها نواخته می شد که" صعود درکیسه زمانه ماست" . رادی رادمردی کرد ومعاصرباقی ماند وشاید به این خاطر اکبربودن برازنده اش بود وهست وخواهد بود .

افول
زمانه ایی که زنده یاد رادی نوشتن را آغازکرد زمانه تهمت وافترا بود وشعارهرکه با مانیست نمی فهمد وهرکه بیرق ما را بردوش نگرفته روشنفکرنیست ، ورد زبان ها بود . چپ ها ( با همه انشعاب های عجیب وغریب ازمسلح تا تئوریک ) تمام بسترروشنفکری را گرفته بودند وهرکس که چون آنها نمی اندیشید ونقد آنها را می گفت دشمن مردم می شد ( چرا که عارضه عرصه سیاسی این است که هرکه مخالف من است دشمن مردم است ) این جریان ازسویی وازسویی دیگر کسانی راست بودند وبه دربارو دفتر فرح پهلوی تکیه داده بودند که ایران به دروازه تمدن رسیده وسالنامه شاهنشاهی 2500 ساله را نشان می دادند و...
اگر چه راههای رسیدن این دوجریان به مقصود متفاوت بود ، اما مقصدشان یکی بود ، آنچه می خواستند این بود که ایران را ازطریق مارکسیسم یا ازطریق لیبرالیسم آنی کنند که خوابش را دیده بودند. البته ریشه این جریان برمی گشت به اوایل عهد ناصری وبعد ازآن مشروطه که روشنفکرانی اندیشیدند که باید دیگر خود نبا شیم، برای بلند شد ازدوران فترت باید فلک را سقف بشکافیم وطرحی نو دراندازیم . این ایده تا آن جا که می خواست ایران را بسازد بد نبود اما مسیرش ازآنجا می گذشت که باید هرچه ازتاریخ وسنت مانده به دور ریخت وبا الگوی فرنگی ها خود را ساخت . این بلوای غریب وطبل بد آوازِ تغییر، گوش بسیاری را کر کرده بود وحرکت این تن بی سر مجال ایستادن واندیشه کردن نمی داد . اما رادی ایستاد چون اندکی ازهمفکرانش وبیرقی را خود به شانه گرفتند که بازگشت به خویشتن نام داشت . بازشناسی خود وگذار ازسنت به تجدد ازراههای خودی . آن هم درکنه واقعیت نه آن بازیها واداهایی که دیگران درمی آوردند .
رادی پشت آن دیوار آهنین که دستگاه غریب تهمت واتهام را داشت آن ضحاک دیکتاتور شوروی کمونیست را می دید وگوشش به هیاهوهای سا ختگی احزابی ازتوده گرفته تا انشعاب های گوناگونش نداشت وخفقان مرگبار پشت آن دیوارآهنین برایش شفاف بود و آن را می دید . اگرچه به برابری انسان، اعتقادی عمیق داشت . ازسوی دیگر هیچ گوشش بدهکاریاوه های آن سوی میدان هم نبود که آزادی را اسیر آزادی کرده بودند وپشت آن زرق وبرق جامعه بازوجهان آزاد ، رشته ی بندها را یافته بود . جنگ ویتنام چون جنگ افغانستان برای او درد ناک بود ووابسته اردوگاهی نبود که چشمهایش را ببند وانسان کشی را نبیند ومتهم نکند .
معاصر بود ن بسیار درزمانه رادی سخت بود چرا که اگردراین دو اردوگاه نبودی تحجرتورا به غارخود می برد وبازهم معاصرنبودی . تحجراگرچه ظاهری به گمان سخت دارد اما دردلش چشمه هایی می جوشد که زمانه خود را درنیابی. دل می دهی به آن چشمه ها وچشمت به جهان بسته می شود . وچه بسیار بودند کسانی که چشمشان را این چشمه ها گرفته وسحرشان کرده بود . رادی چشمه ها را دیده بود اما می دانست که این چشمه ها اگرچه رویین تن می کنند اما چشم ها ی اسفندیارباقی است واین می شود پایان آرزوی جهانداری .
رادی همچنان که غارها با چشمه های آب حیات تحجر را دید ، دل به آنان خوش نکرد که برای اجرای عدالت ، ناعادلانه گردن می زدند . شهرفرنگ با شب های روشنش نیز دل اورا نبرد که غلامان سیاه باید آن را به دوش بکشند . پس راه رادی چه بود ، رادی خود ایرانی اش را می دید که اگر2500 سال پیش جهان را فتح کرده ، امروز(دهه 40 )زیرسایه استعمار ابرقدرتها مانده است . پس او واقعیت ایرانی را می دید ، واقعیتی که تلخ یا شیرین نیست ، آنچه هست وباید تغییرکند . این کاربسیار سخت بود . واقعیت زمان خود را دیدن، لمس کردن وفریاد زدن ومعاصرماندن بسیارسخت است . این که برای همه این دسته ها که گفتیم ، بگویی که آن چه می گویند خطاست ورادی این خطر را کرد که بگوید خطا می گویند .او در5 دی 1386 که زنده یاد شد درآخرین نامه ای که برای تولد دوستش بهرام بیضایی نوشت هنوزمعاصربود.

صبح نمناک

وجه دیگری که می توانم درباره رادی بگویم آن غم انسانی اوست که درآثارش موج می زند . او برای انسانی که اسیرساحت جدید شده است دلش سخت می گیرد وبه همین خاطرغمگنانه آن را روایت می کند . نمونه بارز آن آمیزقلمدون است . بگذریم ازآن که دراین اثر او دهه شصت شمسی وتمام آن چه ما نداشتیم را به خوبی نشان می دهد ،اما ازآن مهمترانسان معاصررا تصویرمی کند که دردایره حقارت گیرافتاده است . اوبا ظرافت به ما دامی را نشان می دهد که درآن گیرکرده ایم درحالی که احساس زندگی می کنیم .
او غم انسانی را دربسیاری ازآثارش نشان می دهد . درمنجی درصبح نمناک . ملودی شهر بارانی، آهنگ‌های شکلاتی ،هاملت با سالاد فصل، شب روی سنگفرش خیس ،لبخند باشکوه آقای گیل و... . این مساله یعنی نشان دادن ازخود بیگانگی انسان مدرن بازهم صحتی است برمعاصربودن زنده یاد رادی .

هاملت با سالاد فصل
هاملت با سالاد فصل یکی از پیچیده ترین آثاررادی است که درآن شخصیت ها ازلایه های متعددی برخودارهستند وبه همین دلیل کمترکسی به سراغ هاملت با سالاد فصل می رود که ازاجرای آن سربلند بیرون بیاید . پیچیدگی هاملت با سالاد فصل به روابط انسانها برمی گردد وشناخت ازآدمهایی که رادی آنان را به تصویرکشیده است نیاز به شناخت انسان امروزی ایرانی دارد. انسانی ایرانی که ازریشه ها جدا و پرت می شود درمیان دریایی که دوراه دارد یا باید خود را واداده وغرق شود ویا به قایقی بنشیند که سکا نش به دست او نیست . شاید تناقص یا پارادُ کس درنام نمایشنامه نیزاشاره ایی به این معناست . او تردید های هاملت شکسپیر درمیان دریافت جهان واقعی ( آنچه عمو ومادرش می گویند ) ومتافیزیک ( آنچه روح می گوید ) را به خانواده ایی می کشد تا تردید های امروز ایرانیان را نشان دهد .

ارثیه ایرانی
به گمان هادی مرزبان اززنده یاد اکبررادی ارث می برد . او تنها کارگردانی است که تمام تلاشش را کرد ه تا آثار رادی را اجرا کند وهم اکنون هم هاملت با سالاد فصل را درسنگلج درحال اجرا دارد . شاید تنها ایرادی که همیشه به مرزبان وارد بوده دلبستگی بسیار او به نمایشنامه های رادی است . مرزبان آن قدر به رادی دل داده که خود را درمقام کارگردان حذف می کند و حاضرنیست حتی یک نقطه ازآثار رادی کم یا زیاد کند ومخاطب آنچه را می بیند که رادی لحظه به لحظه درنمایشنامه خلق کرده است . این کارمرزبان کاربزرگی است که خود را وقف رادی کرده وخود کارگردانش را به رخ مخاطب نمی کشد وبه همین خاطر او ازآثار رادی ارث می برد .

هیچ نظری موجود نیست: