۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

بم روي گسل هاي غم

در تک اتاق هايي که همه زندگي آنها بود ، سرما نشسته و زمهريرخانه کرده بود ، با برف پشت در. چون فرقي نبود بين خانه و کوچه از سرما ؛ همه به کوچه آمده بودند تا سرما را تقسيم کنند ميان هم ، به ازاي همه آن چيزها که تقسيم نشد.
دستها از سرما کبود بود و دست بچه ها کبودتر و همه چشم انتظار جعبه هاي ميوه. آتش که گر گرفت ، سکوت کردم ؛ شعله در چشمانشان مي رقصيد وحلقه اشکهايشان مي سوخت و مادران داغ ديده و تبارسوخته بمي گفتند: «از چه بگوييم» و اين خود سکوتي بود با هزاران ناگفته سر به مهر.
      اردوگاه بسطامي ، آتش
 حلقه اتصال ما آتش بود که گردش نشستيم. پرسيدم: چرا هنوز شما پس از 3سال از زلزله در اردوگاه مانده ايد. صداها آهسته جان گرفت. همه آنها که در اردوگاه ها مانده اند ، مستاجران بمي اند که پس از 3 سال نوبت وام بانکي آنها نرسيده است. اردوگاه هم شرايطش بسيار سخت شده است ، بسيار. اين را اگر نمي گفتند از چهره ها و همه چيزهايي که داشتند مشخص بود. مسوولان شهري مي گفتند آنها که در اردوگاه ها مانده اند ، بومي نيستند و با بم ناتني اند. به آنها مي گويم شما بمي نيستيد؛ جواب مي دهند اگر مستاجر يا آن که در خانه پدر و مادرش زندگي مي کرده و پدر در پدر سالها در اين شهر بود و حتي شناسنامه اش صادره از بم است ، بومي نمي شود ، پس ما بمي نيستيم.
به ابراهيم علي پور بمي نژاد که شناسنامه اش را نشان مي دهد ، برمي خورد: «آخر نام خانوادگي من بمي نژاد است ، بعد بمي نيستم؛» صورتهاي کودکان آفتاب سوخته در شعله ها دل مي زند و گاهي جان مي گيرد و گاه جان مي بازد و سرما شبهاي سرد بم در استخوانشان مي نشيند و مي لرزند. «بچه ها درس مي خوانند؛» و جواب مي گيرم: «بعضي آري ، بعضي نه.
بيشتر پسرها مي توانند درس بخوانند. مدرسه اي در اين نزديکي نيست و خانواده ها توان خرج مدرسه بچه ها را ندارند».
دختر با لبخندي ماسيده از حسرت مي گويد: «خيلي دوست داشتم درس بخوانم. پدرم زير آوار از دست رفت. من درس نمي خوانم تا برادر کوچک ترم بتواند درس بخواند.» مکثي مي کند تا حرف با گريه قطع نشود و زيرلب و آهسته ادامه مي دهد: «مادرم هزينه خورد و خوراک ما را هم به زور تهيه مي کند ، چه برسد به درس ».
مدرسه اي در آن اطراف نيست و تنها مدرسه نزديک به اردوگاه بسطامي که حدود 700 خانوار در آن زندگي مي کنند ، مدرسه اي غيرانتفاعي است که شهريه اي حدود 240 هزار تومان از هر دانش آموز دريافت مي کند. مادري که پس از زلزله همسرش را از دست داد و به اجبار زندگي سخت اردوگاهي ، مجدد ازدواج کرده است تا در سايه زندگي تازه ، امنيت را به دست آورد، 2 کودکش را به دست مي گيرد و مي گويد: «بهزيستي به ما گفت شما بچه ها را ثبت نام کنيد ما نصف هزينه آنها را مي دهيم. ولي وقتي ما ثبت نام کرديم ، گفتند بودجه نيست. بعد هم گفتند چون تو ازدواج کردي ، ديگر هيچ چيز به بچه هايت تعلق نمي گيرد».
عليپور بمي نژاد ، با دستهاي پينه بسته اش از گذشته و از حال و روز همه آنها که در اردوگاه مانده اند ياد مي کند که کارگرند ؛ اما پس از زلزله به دليل حضور کارگران شهرهاي ديگر ، کار کم شده است و اين را بچه اول دبستانش درک نمي کند و ادامه مي دهد: «روزها مي شود که کار نيست و بچه بايد مدرسه برود و فقط هزينه سرويس آن 12 هزار تومان است و اين هزينه براي يک کارگر زياد است.»
گره مي خورد حرفها به هم و حالا که سفره هاي دلشان باز شده ، از همه چيز مي گويند. معلم مدرسه که او هم در اردوگاه بسطامي ماندگار شده ، اضافه مي کند: «آخر من معلم که اين وضعيت بهداشتي و روحي ام است و با 2 فرزند و در يک اتاق 4 در 3 زندگي مي کنم و وقتي مي خوابم ، موش و سوسک از رويم رد مي شود و بچه ام به خاطر نبود بهداشت مريض است ، وقتي به کلاس مي رسم ، چه دارم بگويم.
ليلا باراني که زلزله خانه اش را در بروات با خاک يکي کرده ، سقف خانه اش را نشان مي دهد که 2 روز از برف و باران گذشته ، چکه مي کند. البته اين وضع همه اردوگاه است. پشت بام ها خوب ايزوگام نشده و از سوي ديگر شيبهايش به گونه اي است که آب باران در بام باقي مي ماند و با چکه ، اتاق 4 در 3 را غرق در آب مي کند و زندگي اندک ساکنان اردوگاه نم مي کشد.
به اتاق که مي روم بهتر مي فهمم که اتاق 4در 3چقدر براي يک زندگي 5نفر يا بيشتر تنگ است و چگونه مي شود در اين اتاق خوابيد. سر مي زنم به اتاقهاي ديگر اردوگاه بسطامي و آنهايي که از قطع مکرر برق در اين شبهاي سرد مي گويند و نبود آب در تابستان و به اين سياهه نيستي ها بايد نبود نفت را اضافه کرد که سرما را صدچندان کرده است: «نفت نيست يعني بايد دفترچه خواربار را که روزهاي اول زلزله به ما داده اند، ببريم و براساس آن حواله بگيريم و بعد برويم توي صفهاي بلند و بي پايان نفت. نصف يا يک روز هفته را از دست مي دهيم تا نفت گيرمان بياد. آن 220 ليتر را 5 هزار تومان مي گيريم. البته پولش مهم نيست مهم اين است که نفت نيست و کيمياست».
مي چرخم در همهمه هايي که شکل گرفت و هرکس چيزي يادش مي آيد که بايد بنويسم. مي رسم به اتاق ماشاالله مظفرآبادي ، او اين اتاق کوچک را اجاره کرده است و ماهانه 40 هزار تومان براي زندگي در کانکس و اردوگاه پول مي دهد. خيلي هاي ديگر هم هستند.
دخترش در کنار آنها اتاقي با همسرش کرايه کرده است ، 35 هزار تومان: «مگر ممکن است؛ آخر چطور مي شود شما براي زندگي در اردوگاه پول بدهيد؛»
جواب مي دهد: «ما اردوگاه اميرکبير بوديم. پارسال سيل آمد ، همان اندک زندگي ما را هم شست و رفت پي کارش. آنجا را خراب کردند و گفتند بايد از اردوگاه بروي. من هم چون پول ندارم زمين بخرم و خانه بسازم ، مجبور شدم بيايم اينجا واين اتاق را کرايه کنم ، آن هم 40 هزار تومان که هشتم هر ماه از من مي گيرند.
با آن که دستهايم در زلزله آسيب ديده ، بايد کارگري کنم و هرماه 40 هزار تومان پول اردوگاه بدهم. همسرش زهرا چمني که در زلزله آسيب مغزي ديده ، تصاوير اندکي از واقعه يادش هست. به بيمارستان شفاي شيراز منتقل شده و تاکنون هيچ خدماتي دريافت نکرده است. تمام هزينه هاي درمان و دارو را خودش پرداخت کرده. هيچ چيز هم از زندگي اش نماند . نوه پسري اش تنها يادگار او از فرزندش است. و حال که سخت دست تنگ است ، مجبور است از او بگذرد و تنها يادگار پسرش را به پرورشگاه بسپارد. اشک مهمان چشمانش مي شود و اين که چگونه بايد به خاطر فقراز ميان نان و فرزند يکي را انتخاب کند. شب با ماه تلخش سخت به پايان مي رسد و آتشي در کوچه هاي غربت اردوگاه بسطامي به خاکستر نشسته است. 
     اردوگاه معصومه ، آب
 اردوگاه معصومه 1 ، 2 ، 3 هم مردم را در کانکس جا داده است. ساکنان اينجا هم پيش از اينجا مستاجر بوده اند. تعداد خانوار در اين اردوگاه کمتر است. اما مشکلات کمتر نيست. بوي فاضلاب در اين اردوگاه هم هست. چراکه چاه فاضلاب بعد از 3 سال پر شده و شهرداري به اهالي گفته که خودشان اقدام کنند و هزينه آن را هم بدهند.
جز ماههاي اول و کمکهاي اوليه کمک ديگري به آنها نشده است. قطع مدام برق براي آنها که نفت ندارند و با بخاري برقي کانکس را گرم مي کنند. ناراحت کننده است. آنها نمي توانند زمين بخرند.
زني مي گويد: با هزار بدبختي و قرض زميني 60 متري خريده ام. مي گويند بايد 85 متر باشد تا وام به آن تعلق بگيرد. زمين روي دستم مانده است ، وام هم ندارم.
      شهرک هاي نوساخته ، خاک
 شهرک رزمندگان و شهرکهاي تازه تاسيس و ساخت و سازهاي انجام شده در شهر را نبايد ناديده گرفت و کتمان کرد که کارهايي هم در بم شده است: استوديوم ورزشي باشگاه رئال مادريد ، طرح کره اي ها و ساخت و ساز پايان نيافته اجاره به شرط تمليک دولتي که از مالکان 6 ميليون تومان وجه نقد گرفته اند تا در ماههاي آينده با قيمت تمام شده 25 ميليون تومان تحويل داده شود ؛ اما نکته بسيار مهم در طرح اين است که يکي از اصلي ترين ساخت و سازها دولتي روي گسل اصلي بم ساخته شده و مردم نيز به تبع دولت ، ساخت را در اين منطقه ادامه داده اند.
آنها که زمين داشته اند و در شهر و شهرک ها به ساخت و ساز مشغولند با دو مساله دست به گريبان هستند، يک گراني سرسام آور مصالح و دوم نبود امنيت. نگاهي به نرخ مصالح در بم مي تواند خيلي از نکات را روشن کند: هزينه نقشه 135 هزار تومان ، نظام مهندسي 240 هزار تومان ، آزمايشگاه بتون 90 هزار تومان ، صدور پروانه ساخت و ساز 95 هزار تومان ، اسکلت فلزي يک ساختمان يک طبقه 80 متري يک ميليون و 600 هزار تومان ، ميلگرد شاخه اي 5 هزار تومان.
البته ساکنان از گراني سرسام آور آهن و کارگر و نبود نظام در اين خصوص بسيار ناراضي هستند. مهندسان و کارگران غيربومي در افزايش قيمتها نقش داشته اند. سقفي فلزي که در تهران متري 1800 تومان بسته مي شود ، در بم 3500 تومان است و مشکلاتي فراوان از اين دست به چشم مي خورد. نرسيدن برق ، آب و... به اين شهرک ها از مشکلاتي است که دامن شهروندان بمي را گرفته است.
براي رساندن برق و آب ، از کابل و شيلنگ در فاصله هاي طولاني استفاده مي شود که نيمه هاي شب نيز اين وسايل به سرقت مي رود. نبود امنيت ازجمله مسائلي است که آنها بسيار گله مندند.
       سيدطاهرالدين ، باد
 سيدطاهرالدين آخرين نقطه از بم است. شايد آنجا که تنها بادها حکومت مي کنند يا شايد آنجا که اهالي اش به باد فراموشي سپرده شده اند. آنها 30 خانوار هستند و اتفاقا براساس شناسنامه هايشان هنوز در چادر زندگي مي کنند و کانکس هايي که 600 هزار تومان خريده اند. کودکان که انگار با فقر زاده شده اند و زلزله فرصت اندک شاد زيستن را هم از آنها گرفته است.
زنان نان مي پزند و تنها امرارمعاش اين اهالي است. نان را که با باد تقسيم مي کنند و خاکستر تنورها برايشان مي ماند. هر چند خستگي در تن مي ماند با گذر از شهر زلزله ؛ اما چشم را نبايد به روي طرحهاي به اتمام رسيده يا در حال پايان يافتن بست ، طرحهايي که کارگران در آن مشغول کارند، آن هم بدون خستگي.
به گفته سعيدي کيا ، وزير مسکن و شهرسازي کار بازسازي روستاها تقريبا تمام شده و آسفالت و طرحهاي عادي به اتمام رسيده است. سعيدي کيا اضافه مي کند: در شهر بم و براوات 22 هزار و 500 واحد مسکوني تخريب شده و تاکنون بيش از 12 هزار واحد مسکوني به اتمام رسيده است.
وي همچنين در يک نشست مطبوعاتي مي گويد: کار بازسازي بم در حال حاضر 98 درصد پيشرفت داشته که تا شهريور آينده (1386) به 100 درصد بازسازي کامل مي رسد.
نمي شود منکر روند بازسازي در بم شد ، اما حجم فاجعه آنقدر گسترده است که تلاشها اندک به نظر مي رسد و انتظار مردم براي سروسامان دادن به مشکلات و تسريع در کار بازسازي شهر ويران شده بم انتظاري بجاست. بنابراين شايسته است مسوولان دست اندرکار بيش از پيش براي قد برافراشتن بم اهتمام بورزند.


بعد از سه سال از زلزله بم برای سالگردش در سال 1385 سفری رفتم به ویران های باقی مانده واین گزارش که در روزنامه  جام جم چاپ شد ماحصل آن سفر است .

ديوي که فراموشي آن را بيدار مي کند

9 دی 1382 چهار روز پس از زلزله بم  یادداشتی نوشتم که در روزنامه جام جم چاپ شد که می توانید اینجا بخوانید :

فراموشي بزرگترين نعمت است ؛ لااقل وقتي پديده اي مثل مرگ عزيزان وجود دارد. اصلا فراموشي مايه حيات است.
مرگ هرچند هولناک باشد ، فقط خاطره اي موهوم در حافظه مي ماند؛ تنها يک تصوير که بخشهايي از آن هم با برداشت ها کامل مي شود. زلزله هاي وحشتناک که يک ملت را به اوج هيجان حسي مي رساند و همه را در لحظه ها و روزهاي اول در کنار هم قرار مي دهد هم بتدريج به يک تصوير تبديل مي شود. بم مثل رودبار، بوئين زهرا و طبس خاطره خواهد شد. اين مساله قابل انکار نيست اما اين فراموشي که از آغاز هفته ديگر دامن همه را مي گيرد ، فراموشي وحشتناکي است ؛ فراموشي اي که در عمق آن فجايع بعدي خفته است و سالها بعد آهسته سر بيرون کرده و چون ديو برمي خيزد و طلسم هيچ زن کرماني اي هم نمي تواند آن را دوباره خواب کند. ديو آسيبهاي اجتماعي هميشه بعد از وقايع طبيعي ناديده گرفته مي شود و از آنجا که در هيچ جا آماري وجود ندارد، آماري هم از آسيب ديدگان اجتماعي که در معرض تهديد هستند نيز وجود نخواهد داشت . آمار کشته شدگان متفاوت و متناقض است ، شايد تعدادي پيدا نشوند ، اما بي شک تعداد زندگان معلوم است ، چون زنده اند و قابل شمارش. حتما کودکان بي سرپرست باقيمانده از زلزله بم را در ماههاي آينده در خيابان شهرهاي بزرگمان خواهيم ديد، کودکاني که چهره شان از زلزله لرزيده است ؛ اما کسي آنها را به جا نمي آورد. حتما زنان بي سرپرست شده زلزله بم را ماههاي آينده در خيابان هاي شهر خودتان خواهيم ديد اما فراموشي مزمن مجال آن را نمي دهد که آنها را به خاطر بياوريم . کودکان و زنان بي سرپرست ، جوانان که در آن شهر با هزار بدبختي شغلي دست و پا کرده بودند و امروز شغلي ندارند. زناني که در آستانه تهديد بوده اند که امروز به خاطر از هم پاشيدگي خانواده در دامن خطر قرار گرفته اند. دختران و پسراني که عمق فاجعه و بوي مرگ پيچيده در شهر آنان را مجاب به فرار از شهر مي کند و آناني که مي مانند شرايط اقليمي ، رواني ، گرايش به موادمخدر را در روحشان زمزمه مي کند، مرداني که دچار معلوليت شده اند و چشمان نگران خانواده از ماههاي آينده به دستان خالي آنهاست ، مهاجرت و...بلاي بلاياي طبيعي اين است که مسوولان و هموطنان ، مردگان را فراموش نمي کنند اما زندگان به فراموشي سپرده مي شوند. هرچند به نظر برسد تعداد آسيب ديدگان اجتماعي اين فاجعه کم باشد ، اما نبايد فراموش شوند. ناديده گرفتن آسيب ديده اجتماعي امروز در دهه آينده خود را نشان مي دهد، قطعا فراموش کردن مهاجران جنگ تحميلي و فرآيند آسيبهاي اجتماعي آن را امروز مي بينيم ! خانه ها احتمالا تا 10سال ديگر ساخته خواهد شد ، اما روح آدمي دير ترميم مي شود، بهتر است با برنامه ريزي اصولي و تدوين سياست آماري دقيق ، ديو آسيبهاي اجتماعي بعد از بلاياي طبيعي را بيدار نکنيم.

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

روایت فرهاد توحیدی از نشست با دولتی ها

در پي حضور مديران ارشاد و خانه سينما در افتتاحيه جشنواره‌ي سينما حقيقت و تشكر معاونت سينمايي از اين حضور، فرهاد توحيدي در پاسخ به اين كه آيا اين اتفاق به معناي پايان اختلافات خانه‌ سينما با وزارت ارشاد بايد تلقي ‌شود، اظهار كرد: اتفاق خاصي مابين ما و معاونت سينمايي نيفتاده است، البته از ابتدا هم مشكل خاصي مابين ما نبود. ما به عنوان دوستان قديمي با يكديگر سر جنگ نداريم و تنها در زمينه‌ي كاري است كه برخي اختلاف‌نظرها ميان‌مان وجود دارد.
نايب رئيس هيات مديره خانه سينما در گفت‌وگويي با خبرنگار بخش سينمايي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)گفت: در زمينه مديريت سينماي ايران و برنامه‌هاي مديريتي آن،‌ جايگاه و نقش مديريت دولتي و ارتباط آن با صنوف هنوز هم اختلاف نظرهايي ميان ما و معاونت سينمايي وجود دارد و كماكان اتفاق خاصي در اين زمينه نيفتاده است. اما به هر حال ما به عنوان افرادي متمدن و همكاران و دوستان قديمي گاه كنار هم مي‌نشينيم.
توحيدي در عين حال گفت: فكر مي‌كنم جشنواره‌اي مانند جشنواره سينما حقيقت آنقدر محترم است كه ما به دور هم جمع شويم، البته همانطور كه گفتم هيچگاه حداقل از سوي ما ترك دوستي نشده بود و من فكر مي‌كنم كه در معاونت سينمايي هم چنين اتفاقي نيفتاده است.
وي ادامه داد: ما اميد داريم كه اين اختلافات هم به مرور زمان و باگفت‌وگوهاي رو در رو و از موضع احترام متقابل و پذيرش جايگاه طرف مقابل حل شود. به هر حال ان‌شاءالله نحوه‌ي ارتباط هيات مديره‌ي خانه‌ي سينما با معاونت سينمايي موجب شود كه بسياري از مذاكرات به تفاهم ختم شود.
فرهاد توحيدي در ارتباط با صحبتهاي رييس اداره‌ي نظارت و ارزشيابي در رابطه با تشكيل صنف واحد تهيه‌كنندگان و تصدي‌گري آن صنف به خانه‌ي سينماي اصلاح شده، هم عنوان كرد: با توجه به اينكه طبق سياست‌هاي كلان كشور بحث خصوصي‌سازي از اهميت ويژه‌اي برخوردار است، من فكر مي‌كنم بهتر است در سينما هم دولت از تصدي‌گري‌اش بكاهد.
نايب رييس هيات مديره خانه‌ سينما در ارتباط با صحبتهاي عليرضا سجادپور در برنامه تلويزيوني «هفت» ادامه داد: فكر مي‌كنم عليرضا سجادپور بيشتر آرزوهاي خودش را در آن برنامه مطرح كرده است، بيان آرزو طبعا اشكالي ندارد اما خانه‌ي سينما نهادي است كه سالهاست تشكيل شده و طي اين مدت فراز و نشيب‌ها ومديريت‌هاي مختلف سينمايي را تجربه كرده است. لذا طي اين دوران همدلي و ارتباطي ميان صنف‌هاي آن ايجاد شده است و پيوستن آرزوي سجادپور به واقعيت در آينده مشخص خواهد شد.
توحيدي در عين حال گفت: اگر بررسي شود مي‌بينيم كه خانه‌ي سينما نهادي است كه با كمك دولت شكل گرفته و شايد يكي از مشكلات ساختاري خانه‌ي سينما هم همين موضوع باشد. چرا كه بدين واسطه يك نهاد صنفي در ارتباطي ارگانيك با دولت و وزارت ارشاد قرار مي‌گيرد.
وي ادامه داد: به هر حال اين دو نهاد در طول تاريخ هيچگاه از يكديگر جدا نبوده‌اند، اما آنچه در اين زمينه از اهميت ويژه برخوردار است اين است كه دولت استقلال صنوف را به رسميت بشناسد و در راستاي سياست‌هاي كلان كشور و بحث خصوصي‌سازي بسياري امور را به دست بخش خصوصي بسپارد. چرا كه براي اداره‌ي بهتر هر حوزه‌اي بهتر آن است كه آن بخش به دست مجامع صنفي و واحدهاي خصوصي سپرده شود.
وي در عين حال گفت:من فكر مي‌كنم اين روند در سينما هم ناگزير است و همانطور كه در صحبتهاي خود دوستان آمده قرار است كه از تصدي‌گري دولت در سينما كم شود و حتي بخشهايي مثل صدور پروانه ساخت هم به دست خانه‌ي سينما سپرده شود كه ان‌شاءالله به مرور زمان و با روي كار آمدن هيات مديره جديد اين مسائل به وقوع بپيوندد.
فرهاد توحيدي در پايان به بحث هدفمند كردن يارانه‌ها اشاره كرد و به ايسنا افزود:در مقطع حساس كنوني و با توجه به حذف يارانه‌ها و تاثير مبهم و نامعلوم اين موضوع در امر توليدات سينمايي،اميدواريم با تشكيل كميته‌هاي مشتركي كاري مابين معاونت سينمايي،نهادهاي صنفي و بخش خصوصي نسبت به يافتن راهكارهاي مناسبي در اين زمينه اقدام شود و مديريت دولتي حتي اگرتاكنون به مطالعه و پژوهش در اين زمينه نپرداخته گرچه اكنون كمي دير شده است، اما با اين وجود از اين پس در اين زمينه پيشگام باشد چراكه جزئيات اين طرح را تنها دولت مي‌داند و طبعا بهترين راهكارها در زمينه برون رفت از چالش‌هاي پيش رو را هم بخش دولتي مي‌تواند ارائه كند،البته قطعا لازم است كه بخش خصوصي هم در اين زمينه فعال باشد.

روزنامه ایی در تهران با تیترهای دو زبانه

روزنامه فرهنگ آشتی در  اقدامی تازه تیتر یک و دو روزهای اخیرش را با دو زبان فارسی وانگلیسی به چاپ رسانده است . این اقدام اگرچه بخشی از صفحه را گرفته است اما درنظراول جالب است . فقط کارکردهای واقعی آن مهم است که البته علی القاعده باید چندی بگذرد تا این مساله روشن شود . اما نکته که روز گذشته تیتریک شده بود( فارغ ازمحتوا) این است که انصاری گفته
" برخی از افراط گرایان راه بنی امیه را می روند"  درترجمه هم بنی امیه آمده است . واقعا یک انگلیسی که اشرافی به تاریخ صدر اسلام ندارد  چگونه می تواند بار معنایی رابطه علویان وبنی امیه را کشف وآن را با افراط گرایی گره بزند . به گمان اگر تیتر انگلیسی همان تیتر فارسی نباشد تا بتواند مخاطب انگلیسی زبان برداشت درستی از تیتر داشته باشد این اقدام معقول به نظر می رسد وگرنه هدفی که دنبال می شد به ثمر ننشسته است .

۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

محمدرضا اعلامی در 54 سالگی درگذشت

کارگردان فیلم‌های «نقطه ضعف» و «افعی» و عضو شورای مرکزی کانون کارگردانان سینما پنجشنبه شب بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت.به گزارش خبرآنلاین، مرحوم محمدرضا اعلامی سال 1335 در تهران به دنیا آمد و بعدها در در رشته سینما و تلویزیون در کالج رویال آرت لندن به تحصیل مشغول شد، هرچند تحصیلات خود را ناتمام گذاشت.او از سال 1354 با ساختن فیلم‌های کوتاه برای کودکان و نویسندگی و تهیه‌کنندگی برنامه‌های کودک در تلویزیون به فیلمسازی روی آورد. فعالیت حرفه‌ای زنده‌یاد اعلامی در عرصه سینما به عنوان دستیار مسعود کیمیایی در فیلم «خط قرمز» آغاز شد. او سال 1362 با فیلم تحسین‌شده «نقطه ضعف» برای اولین بار روی صندلی کارگردانی نشست.
«ترنج» (1365)، «شناسایی» (1366)، «عشق و مرگ» (1369)، «افعی» (1371)، «آن سوی آینه» (1376)، «آشوبگران» (1377)، «ساقی» (1380) و «رازها» (1383) از دیگر ساخته‌های مرحوم اعلامی است.
او قرار بود به زودی فیلم «ماشاالله خان در بارگاه هارون‌الرشید» را کلید بزند. مرحوم محمدرضا اعلامی اخیرا برای سومین بار به عنوان عضو شورای مرکزی کانون کارگردانان انتخاب شد.

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

بنیادگرایی و از خود بیگانگی


1- بنیاد گرایی اصولا با یهودیها آغاز شده ، آنها جز اولین اقوام در تاریخ بودند که شاکله دینی را پی ریزی کردند که پسآمد آن اسطوره ، کتاب ( تورات ) ، شریعت ، تاریخ ، فقه ، اخلاق و... شد . روایت یهود از خدا ، خلقت ، انسان اولیه ( ابوالبشر) آدم وحوا هنوز یکی از اصلی ترین روایت هاست در حالی که روایت اقوام وحتی تمدن های کهن مثل روایت بین النهرینی ها ( اگرچه یهود بسیار متاثر از بین النهرین است ) پارس ها ، مصریها ( که ظلم آغازین وتاریخی به قوم یهود روا داشتند که بسیاری از پیامبران یهود با فراعنه درگیرند ، یا مثل موسی در دامن فرعون به دنیا می آید ،رود نیل می شکافد و یهود را از شر آنان نجات می دهد ، یا چون احسن القصص یوسف زنان مصر وفرعون را مجنون خود می کند والبته حکومت را به دست می گیرد ، یا مثل ابراهیم بت هایشان را شکسته وهجرت می کند ، و... )چینی ها ، هندوها به مقبولیت وپایداری روایت یهودیان نرسید ونیافت . یهود اگرچه ازاولین اقوام بود که فرهنگ ساخت به همین خاطر جز اولین ها بود که به حاشیه رفت . ( تنها پارسیان  پس پیروزی بربین النهرین  بریهودیان  آزار نرساندند وبه همین خاطر پادشاهشان کوروش مقام الوهیت وپیامبری یافت ) مسیحیان تا قدرت گرفتند کینه مصلوب شدن مسیح را از یهودیان گرفتند وبرای همیشه مرز خود را با یهودیان حفظ ودرفکر انتقام از یهودیان بودنند ، محله های یهود نشین در اورپا جای برای آزار یهودیان بود و یهودیان از حقوق برابر برخوردار نبودند ، ( حتی تا جنگ جهانی دوم این وضع ادامه داشت و با شکل گیری آمریکای جدید یهودیان برای فرار از دست اروپاییان به آنجا مهاجرت کرده و با ثروت خود به قدرت رسید وتوانستد لابی یهود را شکل داده ویکبار دیگر ستاره داوود را به اورشیلم وسرزمین مقدس خود ، مسیحیان و مسلمانان برگردانند .) وبسیار مورد توهین قرار می گرفتند ، نمایشنامه تاجر ونیزی شکسپیر اشاره ایی به وضعیت یهودیان در اروپاست وایضا اینکه شخصیت اصلی یهودی به سخره گرفته می شود ونمی تواند در دادگاه پیروز شود . اما مسلمانان جز کینه پیمان شکنی یهود با پیامبراکرم چیزی به دل نگرفتند ( پیامبربا ورود به مدینه پيمانی میان مسلمانان مهاجر، انصار و يهوديان مدينه در سال اول هجرت منعقد کردند معروف به "موادعه یهود" با این طایفه ها بنی عوف ،بنی ساعده ،بنی حارث ،بنی جشم ،بنی نجار،بنی عمرو بن عوف ،بنی نبیت و بنی اوس وبعد پیمان صلحی هم با سه طایفه بنی نضیر ،بنی قیننقاع،و بنی قریظه که سه آخر عهد و پیمان را شکسته وباعث سه جنگ ( غزوه ) خندق ـ بني نضير ـ بني قريظه شدند که ماجرا آن طولانی است .) طبق پیمان های پیامبر، یهودیان از حقوق مساوی برخوردار بودند ، مگر آن که خدعه کرده پیمان بشکنند که آن چنین کردند وجنگ های سر گرفت . یهودیان در سرزمین مسلمانان به آرامی می زیستند . درعین حال در دوره شکوفایی اسلام ( که قسمت اعظمی از آن را مدیون ایرانیان بودند ) آنها باز هم در حاشیه بودنند . در جهان مدرن اگرچه متفکران یهود سهم بسزایی در تحول جهان داشتند اما باز هم آن شخصیت ها به محلی که می زیستند شناخته می شدند نه به قوم که از آن برآمده اند ( کارل مارکس ، نیوتن ، انشتین ، فروید و...) . تمامی اتفاقات تاریخی که جنگ جهانی دوم چکیده ای از آن بود منجر شد تا بخشی از یهودیان ، فرقه بنیاد گرا و قوم گرای صهیونیسم با تفکر بازگشت به سرزمین مادری را شکل بدهند . البته همیشه برای من جای تعجب داشت که جهان مدرن با آن همه انکار خدا ازاین ایده  صهیونسیم که خداوند وعده ارض موعود را به آنان داده است حمایت می کنند  ودر برابر تمام بنیاد گرایان دیگر می ایستد و آنان را تروریست می داند .جهان مدرن که هرحکم فقهی ادیان ابراهیمی و قوانین  احکام سایر ادیان را مغایرحقوق حقه بشر می داند اما دربرابر مثلا جشن ختنه کودک هشت روز قوم یهود و صدها آیین دیگر از این دست سکوت کرده و مغایرت با مفاد حقوق بشر نمی بیند.
بهرصورت این منطقه به دلایل تاریخی داری گرایشات بنیاد گرایانه است وفرقی بین یک القاعده ایی با طالبانی و صهیونی و... که درخاورمیانه کم نیستند ، نیست .
2- بنیاد گرایی و شخصی که تفکری بنیاد گرایانه دارد دچار از خود بیگانگی است . در چهره این جوانان بنیادگرای یهودی نگاه کنید ، کاملا مشخص است آن چه می کنند براساس تکلیف ومنش فردی خود نمی کنند بلکه این چیزی که تفکر غالب از آنان قالبی دیگر ساخته تا زنی تنها را هو کنند . اولین عارضه بنیاد گرایی ازخود بیگانگی وعدم تطبیق با خود است و این گونه در چهره این جوانان شادی تصنعی موج می زند و از خود نمی پرسند چرا این زن عرب مسلمان ( والبته فرق نمی کرد مسیحی یا یهودی یا ... ) باید جواب و تقاص عمل امپراتور رم را بدهد که قرنها پیش یهودیان را از اورشلیم و... بیرون رانده است .



۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

گیلاس و شکوفه هایش


این نوشته از آن دست ایده های است که صبح از خواب بیدار می شوی ، زمزمه اش می کنی ، بعد می نویسی و تمام می شود . 

مخصوصا بهار می توانست شاخ و برگ و شکوفه ها را زیر پوستش (که نمی گذاشت بیرون بیایند) احساس کند . شکوفه های نوک پستانش متفاوت از شکوفه های دیگر به گونه ایی باز می شدند که انگار معدن گرده ها هستند ، تا باد آن ها را بردارد و نوش شکوفه های دیگر کند .
نمی توانست احساس دوگانه ایی که بهارها بیشتر متمایل به درخت بود را کنترل کند . انگار دو تناسخش روی هم افتاده بود .
 بارها امتحان کرده  و به چشم دیده بود که دیوارهای حمام برای دوش گرفتن، کلافه اش می کنند چون آن باران مصنوعی بادی نداشت تا از آن خیسی حظ کافی را ببرد . بارها دور از چشم همه برهنه باران واقعی را روی پشت بام خانه امتحان کرده بود . حتی یک بار رعد و برق زیر انگشت اشاره اش، شاخه خشکی را سوزانده بود .
آب خوردن سیرابش نمی کرد مثل دوش گرفتن در حمام ، اما وقتی جوی آبی را پیدا و پاهایش را آن تو ول می کرد ، چنان سیراب می شد که روی پیراهنش جایی که نوک سینه هایش قرار داشتند نم برمی داشت . این اتفاق آن قدر تکرار شد ،که مادرش یک بار با عینک پیراهن را خوب معاینه کرد چون گمان برده بود که دخترِ خودسرش حامله شده و این شیرابه ای است که ماه های اول از سینه ها ترشح می شود . درحالی که او از پسرها بدش می آمد ، چون همیشه این احساس را داشت که آن ها تنها روی بدن او اسم کس دیگری را با چاقو می کنند و می روند و او باید با درد جای آن زخم را پر کند ، تازه آن پسرها انتظار دارند وقتی 20 سال بعد تو را می بینند آن اسم را که عشق اولشان بود و با او نخوابیده بودنند ، داشته باشی .
" نه ، وقتی می شه درخت های پیر خانه هنرمندان رو تو بغل بگیری چرا آدم خودشو به این پسرهای هیچی ندار بچسبونه که صبح با یکی زیر سایه ات می شینن عصر با یکی دیگه . "   
مادر از این حرف دخترک یکه خورد ، اگر چه ته دلش خوشحال بود که دلبستگیی نیست . برای این که از دل دخترش این در آورد گفت : "می خوای پاشویت کنم. "
دختر که از کودکی عاشق این کار بود و فریاد زد که " عاشقتم مامان ."
تا مادر تشت آب را زیر پای دختر گذاشت انگار در درونش غوغایی شد ، از مادرش پرسید :" مامان چرا اسم منو گذاشتین نسترن . "
" وقتی تو رو باردار بودم همیشه احساس می کردم اسمت باید گیلاس باشه ولی بابات می خندید که" دخترم رو همه می خوان بخورن ، مخصوصا اگه گیلاس خراسون باشه ."
گیلاس آن روزهمان که آفتاب روی شهر پهن شد نمی توانست حس دیوانه وار این تجربه را از خودش دور کند . بعد از مدرسه کنار درخت تنومندی که می شد سال ها زیر سایه اش زندگی کنی و حسادت همه بید مجنون های کنار حوض را درآوری ، کفش هایش را در آورد و بعد جوراب ها ، خاک تازه زیر ورو شده بود ، پاهایش را درون خاک کرد وایستاد . وقتی انگشتانش تشنه دنبال آب می گشتند ، روی انگشتان پای درخت تنومند افتادند ، نمی توانست خنده اش را جمع کند .وقتی انگشتانش را به آب رساند ، خلایی از هیجان در سینه اش جمع شد ، آن قدر که بیدهای مجنون سری تکان دادند و پاهایشان را از آن دور و بر جمع کردنند . دیگر نمی توانست پاهایش را جمع کند ، دیگر نمی خواست از آن جا برود . عابرین پیر به او می گفتند مجنون و این بیدهای آشفته ی کنار حوض را دیوانه تر می کرد .
تحمل شاخه های زیر پوستش را نداشت حتی شاخه سوخته زیر انگشت اشاره اش می خواست بیرون بیاید، سبز شود ، دیگر گیلاس هایش رسیده بودند .


سال ها سال بعد وقتی اره برقی را انداختند زیر زانوهایش ، پر بود از زخم هایی که پسرها رویش کنده بودند ، پاهای مرد درخت تنومند خشک شده بود ، مرد درخت تنومند گوش به گوش پیغام داده بود که کمد لباس بچه شده است ، همین . 


۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

علیرضا آقابالایی، شاعر و روزنامه‌نگار در گذشت
















تخم این بهار را انگار به مرگ کاشتند وای به روزهای درو ، خبر تلخی بود مرگ علیرضا آقابالایی 45 ساله .
 علیرضا آقابالایی، روزنامه نگار، شاعر و نویسنده کودکان شامگاه گذشته در سن 45 سالگی در اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت.

آقابالایی که فعالیت هنری خود را از سنین نوجوانی در عرصه تئاتر و سینما در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز کرده بود، بعدها با سرودن شعر و نوشتن داستان برای کودکان و نوجوانان و همکاری با مجلات کیهان بچه ها و رشد و چاپ چندین کتاب در این حوزه، فعالیت ادبی خود را نیز دنبال کرد.
«حکایت آخر» ، «روی خط فاصله» و «شب یلدای ایوب» از آثار داستانی و مجموعه شعرهای «در طلوع آفتاب»‌ ، «باغ پائیز» و «چشم به راه خورشید» از جمله کتاب های آقابالایی در این عرصه هستند.
آقابالایی در سالهای دهه هفتاد با نگارش فیلمنامه وارد عرصه سینما شد و بعدها با دستیاری کارگردانانی چون مسعود کیمیایی در فیلم های سرب و دندان مار، احمدرضا درویش در فیلم آخرین پرواز، ‌شاپور قریب در فیلم اشک و لبخند، سیروس الوند در فیلم برخورد و داوود موثقی در فیلم کلید ازدواج به فعالیت حرفه ای در سینما پرداخت و چند اثر کوتاه سینمایی و مستند را نیز کارگردانی کرد.
علیرضا آقابالایی از ابتدای تاسیس روزنامه جام جم به تحریریه این روزنامه پیوست و تا واپسین روزهای زندگی خود از اعضای فعال گروه رسانه این روزنامه بود.
درگذشت این هنرمند، شاعر و روزنامه‌نگار فقید را به خانواده و همکاران و دوستان او تسلیت گفته و برای او علو درجات را آرزومندیم.



۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

کرم رضایی در گذشت

رضا كرم‌رضايي بازيگر قديمي سينما و تئاتر ايران صبح امروز ـ 14 فروردين ماه ـ بر اثر ايست قلبي در بيمارستان «مهر» تهران از دنيا رفت.

اين بازيگر كه از 25 روز پيش به دليل عفونت ريه در بيمارستان بستري شده بود؛ حدود ساعت 10 صبح در سن 73 سالگي درگذشت.

كرم‌رضايي متولد 1316 كرمانشاه بود و فارغ‌التحصيل كالج تئاتر و فيلم در آلمان غربي است.

او در زمينه‌ي تئاتر و ترجمه متون نمايشي فعال بود و در سال 1333 در سينما كارش را آغاز كرد.

به گزارش ایسنا ، از عمده نمايش‌ها و فيلم‌هاي رضا كرم‌رضايي مي‌توان از:«فيزيكدانان»، «كلبه والدين»، «مستأجر جديد»،«مسافر ري»، «فصل پنجم»، «آقاي شانس» ، «ديوانه‌وار»، «در كمال خونسردي»‌، «نيش»،«رابطه پنهان» ، «نرگس» ، «اعدامي»، «در شهر خبري نيست»، «خواستگار» علي حاتمي و... نام برد.

زمان برگزاري مراسم تشييع رضا كرم‌رضايي هنوز مشخص نشده است.

کرم رضایی نمایشنامه های متعددی رو هم از آلمانی ترجمه کرده بود ازجمله کلبه والدین وفیزیکدانها از ترجمه های زنده یاد کرم رضایی بود که ایسنا به اشتباه از این آثار به عنوان کارهای اجرایی او یاد کرده . کرم رضایی فیلم فارسی هم زیاد بازی کرداما یکی از بازهای بسیار خوبش در فیلم کندوی فرویدن گله باید اسم برد . بهرتقدیر خبر بدی بود برای آغاز سال .یادش گرامی .

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

علم جدید اخلاق جدید می طلبد


ایران تاتر خبر داده که داریوش فرهنگ ، درحال تمرین گالیله برتولت برشت است براساس عکس خانم تاجیک ازقرار معلوم هم امین تارخ گالیله است . حالا مقصود این که سالهاست حمید سمندریان آرزوی اجرا این نمایش را دارد و جایی شنیده ام که به مسئولان نمایش این مملکت گفته است اجرای گالیله را وصیت نامه هنری من ( یعنی سمندریان ) به حساب بیاورید . اما کسی به حساب نیاورده و به عنوان بقیت نامه آقای فرهنگ حساب کردند . سمندریان به هر آب و آتشی زده که بتواند این نمایش را اجرا کند ، اما نگذاشته اند ومعلوم نیست چرا، داریوش فرهنگ می تواند اما سمندریان نمی تواند ، یعنی دراجرا فرهنگ زمین مرکز هستی است ونمی چرخد واگر سمندریان اجرا می کرد ، زمین خیلی بیشتر می چرخید . اصلا این روابط عمیق بی ربط موجود در این مرکز هنرهای نمایشی سرگیجه آور است . بگذریم مقصود این بود که دراین نمایشنامه گالیله آقای برشت یک دیالوگی هست بسیارظریف ، گالیله بعد ازاین که گفت زمین غلط کرده گرد باشد ، رفت خانه وشروع کرده به تحقیق ومطالعه و... ، خیلی از طرفدارها از این بابا بریدن که باید می گفتی زمین گرد است وسرت را می دادی می رفت پی کارش ، درصحنه های آخر نمایش ، گالیله کلی تحقیقات خودش را به شاگردش می دهد ومی گوید این هم برای آیندگان و... ، شاگردش می پرسد که چرا پس آن
سالها قبل قبول کردی که زمین گرد نیست ( نقل به مضمون ) جناب گالیله جواب می دهد : ( نقل به مضمون نیست عین دیالوگ است ) " علم جدید ، اخلاق جدید می طلبد " . حالا مقصود اینکه علم جدید اخلاق جدید
می طلبد ، ولی بعضی با بنز وجت سفر می کنند وبا ال سی دی سونی اخبار می بینند و...اما فکر
می کنند هنوز زمین گرد که نیست بماند ، کائنات هم دورش می چرخد .